کتاب از غم بال در آوردن

A Sorrow Beyond Dreams
کد کتاب : 16937
مترجم :
شابک : 978-6229558485
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 72
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 3 اردیبهشت

معرفی کتاب از غم بال در آوردن اثر پیتر هاندکه

مادر پیتر هاندکه زنی نامرئی بود. او در طول زندگی اش - که دوره نازی ها ، جنگ و رکود اقتصادی پس از جنگ را شامل می شد - تلاش کرد تا ظاهر خود را حفظ کند. اما در نهایت او تنها به یک شناخت وحشتناک رسید: "من دیگر انسان نیستم." چندی نگذشت که او خود را با مصرف بیش از حد قرص های خواب کشت.
در کتاب از غم بال در آوردن پسرش می نشیند تا آنچه را که می داند یا فکر می کند که می داند ضبط کند؛ در مورد زندگی مادرش و مرگ او ، که به قول خود هاندکه بی کلامی ای راکد، یک بی کلامی شدید، غم و اندوه را برای همیشه نگه می دارد. و با این حال ، این تجربه بی کلامی ، همانطور که هم رنج و هم عشق را نشان می دهد ، در قلب مرثیه ی کوتاه اما فراموش نشدنی هانکه نهفته است. این کتاب سخت ، پرتحرک و عمیق یکی از بهترین دستاوردهای یک نویسنده بزرگ معاصر است. این کتاب که آمیزه ای از شاعرانگی و سردی و خشونت است سرشار از عشق، عصبانیت ، تحسین ، احساس تند و تیز تاریخی است. کتاب از غم بال درآوردن هاندکه را در صریح ترین و رک ترین حالتش نشان می دهد.

کتاب از غم بال در آوردن

پیتر هاندکه
پیتر هانکه (به آلمانی: Peter Handke) (زادهٔ ۶ دسامبر ۱۹۴۲ در گریفن اتریش) یک نویسنده و نمایشنامه‌نویس پیشرو (آوانگارد) اتریشی است.او با آفرینش آثاری نو و نامتعارف و تغییر نشانه‌ها و روابط بین شخصیت‌ها در نمایشنامه‌هایی چون «دشنام به تماشاچی» و «کاسپار»، شیوه‌های بدیعی به کار گرفت و به تجربه‌گرایی دست یازید. هاندکه در آثار بعدی خود از شیوه‌های نوآورانهٔ درهم شکستن مرزهای زمان و بازگشت به اصل خویش و به کاربستن اشیاء و رویدادهای عادی برا...
قسمت هایی از کتاب از غم بال در آوردن (لذت متن)
حالا همدردی می توانست بدترین چیزی باشد که در کلامی یا نگاهی ابراز می شد. همدردها را یا پس می زدم یا دور می زدم. آخر نیاز داشتم حس کنم آنچه از سر می گذرانم فهم ناپذیر و ارتباط ناپذیر است؛ از این رو فقط وحشت معنی دار و واقعی به نظر می رسید. کسی اگر در موردش با من حرف می زد، دلتنگی ام عود می کرد، همه چیز دوباره غیرواقعی می شد. با این حال، بی هیچ دلیلی گاهی با آدم ها درباره خودکشی مادرم حرف می زدم، منتها چنان چه جرات می کردند حرفی می زدند، از کوره در می رفتم. آن چه واقعا از آن ها می خواستم این بود که موضوع را عوض کنند و به بهانه ای سربه سرم بگذارند...

حقیقتش اینکه، ادبیات در نظرش صرفا داستان هایی از گذشته بود، نه هرگز رویاهایی از آینده؛ در آن ها همه چیزهایی را پیدا میکرد که از دست داده بود و دیگر هیچ وقت جبران مافات نمیشد. در اوایل زندگی اش، از هر تصوری از آینده دست کشیده بود. از این رو دومین بهارش صرفا در حکم تجلی رجعت تجربه ی ما قبل بود. ادبیات یادش نداد تا به فکر خودش بیفتد، بلکه حالی اش کرد که خیلی دیر شده، از کجا که میشد برای خودش کسی باشد.