همهچیز از روزی شروع شد که بدری دلش خواست از خطهای عجیب و غریب روی سنگها سردر بیاورد. سخت بود؛ خیل سخت، چون دیگر کسی به آن زبانها حرف نمیزد یا به آن خطها نمینوشت. بدری عاشق زبان های فراموششده و خطهای از یادرفته بود و دیگران درگیر کارهای دیگری بودند اما...