در دل جنگل، احساس میکنم هیچ اتفاقی در زندگی -هیچ ننگ یا مصیبتی- نمیتواند برمن چیره شود. مگر آنکه چشمانم را از دست بدهم. زیرا طبیعت همیشه میتواند تسکیندهنده و جبرانکننده باشد. وقتی بر زمین خالی ایستادهام، با نسیمی که سرم را نوازش میکند و فضایی بیکران که روحم را به آسمان میبرد، همه خودخواهیها و دغدغههای بیارزش از بین میروند. انگار دیگر من وجود ندارد؛ من تبدیل به یک گوی شفاف و تهی میشوم، اما در همان حال همه چیز را میبینم. جریانهای هستی از درونم عبور میکنند؛ من بخشی از خدا هستم یا ذرهای کوچک از وجود او.
امیلی اصفهانی اسمیت در مورد فرهنگ، روابط و روانشناسی برای نشریات آتلانتیک، نیو کرایتریون، نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، نیوزویک، دیلی بیست و سایر نشریات مینویسد. او که اهل زوریخ است، در مونترال بزرگ شده و در میشیگان زندگی میکند.