در مزرعهی هکس وود که خیلی هم از لندن دور نیست چیزهای غریبی درحال رخدادن است.
در یک سیارهی دیگر، یک بخشدار پریشان از یک گروه کتابدار نامهای دریافت میکند مبنی بر این¬که در هکسوود زندانی شدهاند. پسر کوچکی به نام انس در آنجا با یک روبات و یک اژدها روبهرو میشود. آنا استیولی که مبتلا به یک ویروس شده در خانهای در همان نزدیکی روی تخت دراز کشیده و تماشا میکند که چطور افرادی یکی بعد از دیگری در یک خانهباغ ناپدید میشوند و دیگر بیرون نمیآیند.
وقتی حال آنا بهتر میشود تصمیم میگیرد از قضیه سردربیاورد. او به بیشه میرود و آنجا به یک جادوگر رنجور به نام موردیون برمیخورد که گویا از قرن¬های پیشین به آن زمان آمده است با این حال آنا مطمئن است که او را همانروز صبح درحال ورود به خانهباغ دیده است. انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست. هیچ چیز باهم جور در نمیآید، و رخدادها همینطور عجیبتر و عجیبتر میشوند تا این آشفتگی خیلی پیش از پایان داستان از زمین تا مرکز کهکشان گسترش مییابد.