کتاب محمدجواد و شمشیر ایلیا

Mohammad Javad and Ilya's sword
کد کتاب : 18621
شابک : 978-9649735115
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 220
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب محمدجواد و شمشیر ایلیا اثر فاطمه مسعودی

"محمدجواد و شمشیر ایلیا" به قلم "فاطمه مسعودی" کتابی است در سبک فانتزی که یک ماجراجویی دینی و مذهبی را برای خوانندگان به همراه دارد. قهرمان داستان که "محمدجواد" نام دارد، به زیرزمین خانه شان رفته تا ردی از آدم فضایی ها در آنجا پیدا کند؛ اما در عوض، بین کارتن های کتاب در کنج زیرزمین خانه، با چیز دیگری رو به رو می شود. یک پرنده، که آشنایی با آن برای "محمدجواد" ماجراهای گوناگون و پیچیده ای به دنبال دارد.
آنچه رمان "محمدجواد و شمشیر ایلیا" نوشته ی "فاطمه مسعودی" را از بسیاری از دیگر رمان های این ژانر متمایز می کند، ایده ی نوین و خلاقانه ی آن با به کار گرفتن رویکردی قرآنی می باشد. "محمدجواد" قصه ، به باغ قرآن رفته و در آنجا آشنایی با شخصیت های مختلف، همچون آجرهایی محکم، بنای شخصیت او را تشکیل می دهند.
"فاطمه مسعودی" تلاش کرده تا رمان "محمدجواد و شمشیر ایلیا" را بر اساس عناصری به نگارش در بیاورد که نشانگر ایرانی و بومی بودن قصه هستند و با عبور از فضای داستان پردازی غرب، نمونه ای ایرانی و اسلامی از یک داستان فانتزی بومی بیافریند. "محمدجواد و شمشیر ایلیا" در زمینه ی آموزش مفاهیم قرآنی از درگاه یک قصه ی فانتزی، پیشگام بوده و این بومی سازی نه تنها داستان را از نظر مفهوم و معنا دچار کژتابی ننموده است، بلکه سبب می شود تا مخاطب قصه به لایه های مفهومی ژرف تری دست پیدا کند.
"فاطمه مسعودی" با به کار گرفتن قلم خود در راه آموزش مفاهیم دینی و قرآنی، موفق شده "محمدجواد و شمشیر ایلیا" را با عناصر فانتزی و متناسب با روحیات کودک و نوجوان امروزی بیاراید و داستانی گیرا و پرمحتوا در اختیار مخاطب بگذارد.

کتاب محمدجواد و شمشیر ایلیا

فاطمه مسعودی
بنده فاطمه مسعودی متولد ۱۳۶۶ هستم. از همان روزهای کودکی که مادر بزرگوارم برایم کتاب می‌خواندند، (به فرموده ایشان از سه‌سالگی) تقریبا با عناصر داستان‌نویسی به صورت ناخودآگاه آشنا شدم و به‌جای قصه‌های کوتاهی که معمولا بچه ها دستمایه بازی های خود می‌کنند من شخصیت‌سازی می‌کردم و داستان هایی در ذهنم می‌ساختم که روزها بازی در آن نقش‌ها طول می‌کشید. بعدازآنکه توانستم بنویسم سعی کردم تمام استعدادم را در این زمینه به کار بگیرم و هرچه در ذهن دارم ر...
قسمت هایی از کتاب محمدجواد و شمشیر ایلیا (لذت متن)
محمدجواد نفس عمیقی کشید. آرام پایش را بلند کرد. پله ی بعدی پله ی امتحان بود، پله ی هدایت، پله ی عشق، پله ی نور… همه چیز در آنجا خلاصه شده بود. ناگهان هوا درهم پیچید. طوفانی به پا شد که او را تکان می داد تا شاید بترسد و ذکر آخر را نگوید. ۱۲شاخه به دور محمدجواد حلقه زدند تا به او کمک کنند. محمدجواد مصمم بود. چشم هایش را بست و با صدایی رسا گفت: «یا امام زمان!» همه چیز در سکوت فرو رفت. انگار هرگز طوفانی نبوده است. وقتی چشم هایش را باز کرد. دستانش میله های دروازه بهشت را گرفته بود. به اطرافش نگاه کرد. به دنبال مرد سبزپوش می گشت؛ اما خبری از او نبود. با آرامش قرآن کوچکش را در جایگاهش روی دروازه ی بهشت قرار داد و با دلهره ای شیرین دروازه را هل داد. دروازه باز شد. نور عجیبی همه جا را فراگرفت. نسیم خنکی صورتش را نوازش کرد و بوی گل های بهشتی همه جا را پر کرد. از شدت نور نمی توانست جایی را ببیند. دست روی چشمانش گذاشت تا به نور عادت کند. وقتی حس کرد می تواند چشم هایش را باز کند تعجب کرد. اینجا اتاقش بود و روی تختش دراز کشیده بود. سراسیمه از جایش بلند شد. روی تخت نشست. او کی از باغ قرآن برگشته بود؟ چیزی را به خاطر نمی آورد.