کتاب «روان-اسطورهشناسی: فرهنگ روانرنجوریهای اسطورهای» نوشتهی بهروز عوضپور، ساینا محمدیخبازان و سهند محمدیخبازان، تلاشی نظری در پیوند دادن روانکاوی، اسطورهشناسی و تحلیل هنری است. نویسندگان با استناد به نظریات زیگموند فروید و در مواردی کارل گوستاو یونگ، مفهوم «روان-اسطورهشناسی» را بهعنوان چارچوبی برای تبیین روانرنجوریهایی معرفی میکنند که منشأ آنها در روایتهای کهن و ساختارهای ناخودآگاه جمعی است. کتاب از این منظر به بررسی نحوهی بازتاب این روانرنجوریها در هنر و ادبیات میپردازد و هدف آن، ارائهی شیوهای میانرشتهای برای تحلیل متون و آثار هنری است. در فصلهای ابتدایی، نویسندگان با تمرکز بر مفهوم ناخودآگاه و انرژیهای سرکوبشده، به تشریح نحوهی شکلگیری عقدهها و تمایلات روانی در سطح فردی و جمعی میپردازند. آنها تأکید میکنند که اسطورهها بازتابی از این نیروهای درونیاند که در قالب روایت و نماد بیان میشوند. بهعنوان مثال، از الگوهایی چون عقدهی ادیپ یا الکترا استفاده میشود تا نشان داده شود چگونه برخی الگوهای روانی به شکل نمادین در اسطورهها و سپس در آثار هنری تکرار میشوند. در این بخش، هنر بهمثابه راهی برای تبدیل روانرنجوری به خلاقیت معرفی میشود. در بخشهای میانی کتاب، کاربرد نظریهی روان-اسطورهشناسی در تحلیل نمونههای خاص مورد بررسی قرار میگیرد. نویسندگان برخی آثار از حوزههای شعر، نقاشی، معماری و اسطورههای بومی را انتخاب کرده و از این رهگذر نشان میدهند که چگونه ناخودآگاه فردی و جمعی در قالب فرمها و نمادهای هنری بازنمایی میشود. تحلیلهای این بخش، تلاش دارد نشان دهد که اسطورهها نهفقط در گذشته، بلکه در ساختار روانی امروز انسان نیز نقش ایفا میکنند و هنر یکی از مسیرهای بروز آنهاست. در انتها کتاب «روان-اسطورهشناسی» به این نتیجه میرسد که خلاقیت هنری، حاصل تنش میان روایتهای کهن و روان ناآگاه است؛ تعارضی که در بسیاری از موارد منبع معنا در هنر محسوب میشود. به باور نویسندگان، پرداختن به این نوع از روانرنجوریهای نمادین، میتواند به درک دقیقتری از ساختارهای فرهنگی و هنری منجر شود. همچنین تأکید میشود که تحلیلهای اسطورهای-روانکاوانه نهتنها به شناخت بهتر آثار هنری کمک میکنند، بلکه میتوانند راهی برای بازاندیشی در باب جایگاه معنا در هنر معاصر فراهم آورند.