«زخم بوتیمار» نوشتهی ناصر قلمکاری دومین رمان از سهگانهای است با مضمون گمگشتگی. «دیدار در کوالالامپور» نخستین رمان این سهگانه، با نگاه به مهاجران غیرقانونی مقدمهای بود برای پرداختن به انسان گمشدهی ایرانی در مرزهای جهان و «زخم بوتیمار» روایت این انسان گمشده در جغرافیایی بسیار محدودتر و ذهنی است. رمان داستان زنی را روایت میکند که به تنهایی در آپارتمانی در تهران روزگار میگذراند. او علاوه بر گرفتاریهای روزمره، از نظر روحی و روانی حال خوشی ندارد و نمیتواند برخی از خاطراتش را به یاد آورد. او بدون هیچ دلیل مشخصی به فراموشی دچار شده و برخی از رخدادها و اطرافیانش را به خاطر نمیآورد. آدمهای اطرافش همان اندازه که آشنا هستند، غریبهاند. با این حال زمان نیاز است تا متوجه بشود همهچیز آنگونه نیست که به نظر میرسد. راوی غیرقابل اعتماد برجستهترین مولفهی این رمان است. راوی از همان ابتدا با منگی و سردرگمی اعتماد مخاطب را سلب کند، اما با برانگیختن حس همذاتپنداری میتواند این مانع ارتباطی را کمرنگ کند. جهان داستان کابوسوار و شخصیت اصلی در تقابل با آن است. این کشمکش بهگونهای پیش میرود که تمایز میان حقیقت و مجاز ناممکن به نظر میرسد. حتی نمیتوان شخصیت را با اسمی ثابت به جا آورد. او هر لحظه اسمی دارد و به رنگی است. آدمهای اطرافش نیز هر کدام او را به شکلی میبینند؛ زنی وابسته به برادری سادهدل، دختری فراری اما همچنان در قیدوبندهای خانوادگی، کارمندی متعهد، یک مشتری گریزپا، دوستی همپا، زنی فریبکار، با نامهای پریچهر، پریسا، پریوش، پری... اینکه کدامیک از اینها حقیقی هستند تا اواخر داستان مشخص نمیشود. تصویری که راوی از آدمهای دوروبرش به دست میدهد باعث بیاعتمادی خواننده به راوی میشود. تصویر برادر راوی و شادی دوست راوی، به شکلهای متفاوت و گاه متناقضی به مخاطب عرضه میشوند. در ابتدا آنها بسیار همراه و حامی هستند. اما بعد ورق برمیگردد و آنها به شکل دیگری رفتار میکنند. کابوسوار بودن جهانی که در مقابل راوی قرار دارد، عنصر دیگری برای بیاعتمادی خواننده به راوی است. «زخم بوتیمار» رمانی خواندنی و تکنیکی است که با خلق فضایی کابوسوار و پرتعلیق مسئلهی گمگشتگی و سرگردانی انسانهای عصر مدرن را به تصویر میکشد.