کتاب بخواب مثل ببر

Sleep Like a Tiger
قصه های قبل از خواب
کد کتاب : 130875
مترجم :
شابک : 978-6227971545
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 36
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

مثل یک ببر بخواب
Sleep Like a Tiger
کد کتاب : 55087
مترجم :
شابک : 978-6004362184
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 37
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

مثل یک ببر بخواب
Sleep Like a Tiger
  • 15 % تخفیف
    28,000 | 23,800 تومان
  • موجود
  • انتشارات: افق افق
    نویسنده:
کد کتاب : 24649
مترجم :
شابک : 978-6003532595
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 36
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

خوابیدن، مثل ببر!
Sleep Like a Tiger
  • 12,000 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: سروش سروش
    نویسنده:
کد کتاب : 51924
مترجم :
شابک : 978-9641210481
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 36
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 2012
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

بخواب مثل ببر
Sleep Like a Tiger
قصه های قبل از خواب 13
کد کتاب : 57991
مترجم :
شابک : 978-6007243756
قطع : خشتی
تعداد صفحه : 24
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2001
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---
مری لوگ
"من وقتی کودک بودممی خواستم نویسنده شوم اگر می دانستم که این امکان وجود دارد. وقتی می توانستم فقط دو کلمه را بخوانم:" تو "و" من "، من یک کتاب را پشت سر گذاشتم و آنها را دوره کردم. خواندن را می دانستم کلید اصلی بقیه جهان بود. من اولین داستان رمز و راز خود را وقتی که در کلاس ششم بودم نوشتم - این مربوط به یک دنباله اسرارآمیز در حوضچه بود. من در سریال های رمز و راز من کلر واتکینز ادامه دادم که در مورد مسیرهای مرموز اطراف دریاچه پپین می نویسم. بعضی چیزها هرگز تغییر نمی کند.
قسمت هایی از کتاب مثل یک ببر بخواب (لذت متن)
روزی روزگاری دختر کوچولویی بود که حتی وقتی خورشید غروب کرده بود، نمی خواست خوابد. یک شب به مامانش گفت: مامان خسته نیستم. به بابایش هم گفت: من خوابم نمی آید. پدر و مادرش سرشان را تکان دادند و گفتند: خب نمی خواهد بخوابی ولی لباس خوابت را بپوش. دخترک لباس خواب موردعلاقه اش را پوشید: لباس خوابی که شبیه آسمان شب بود. ولی تا لباسش را پوشید گفت: من هنوز سرحالم و خوابم نمی آید و...