کتاب گربه بلیتس

Blitzcat
کد کتاب : 261
مترجم :
شابک : 978-600-96951-1-9
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 302
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1989
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

برنده ی جایزه ی نستله بوک سال 1989

معرفی کتاب گربه بلیتس اثر رابرت وستال

گربه های سیاه خوش شانسی می آورند. این ادعایی است که بسیاری از افرادی که زندگی شان پس از مواجهه با گربه ای به نام لرد گورت تغییر کرده، به آن باور دارند. لرد گورت، گربه ای معمولی و فاقد قدرت های جادویی است و همان کارهایی را انجام می دهد که از همه ی گربه ها انتظار می رود. وقتی که صاحب این گربه برای جنگیدن با آلمانی ها در جنگ جهانی دوم، خانه را ترک می گوید، لرد گورت تصمیم می گیرد تا او را پیدا کند. این گربه ی سیاه در جریان سفرهایش با داوطلبی تنها، گروهبانی مستقل، راننده ای سالخورده و بیوه ای جوان آشنا و دوست می شود. لرد گورت با توپچی یک هواپیمای بمب افکن همراه شده و مأموریت های متعددی را در خاک و آسمان دشمن تجربه می کند. در یکی از مأموریت ها، هواپیما به مشکل برخورده و آن ها مجبور می شوند با کمک نیروهای مقاومت فرانسوی و اسپانیایی از فرانسه ی تحت اشغال نازی ها بگریزند. کتاب گربه ی بلیتز با پرداختی فوق العاده به ماجراهای مردان و زنانی در جنگ، اثری بسیار درخشان و خواندنی است.

کتاب گربه بلیتس

رابرت وستال
رابرت وستال، زاده ی 7 اکتبر 1929 و درگذشته ی 15 آپریل 1993، نویسنده، معلم و روزنامه نگار انگلیسی بود.وستال سال 1929 یعنی ده سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در شهر نورث شیلد انگلستان به دنیا آمد و دوران نوجوانی اش را هم در همان شهر گذراند.محل زندگی وستال، از جمله خیابان ها، کوچه ها، خانه ها، مغازه ها و مدرسه هایش و نیز اتفاقات و دلهره های دوران جنگ جهانی دوم تاثیر بسیاری بر او گذاشت و به منبع الهام بسیاری از داستان هایش تبدیل شد. او پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه در رشته ی هنر، مدتی را به معلمی...
نکوداشت های کتاب گربه بلیتس
Strong and vivid.
باقدرت و سرزنده.
Times Literary Supplement Times Literary Supplement

An unusual blend of fact and fiction.
ترکیبی غیرمعمول از واقعیت و داستان.
Publishers Weekly Publishers Weekly

An extraordinary book.
کتابی فوق العاده.
Fantastic Fiction

قسمت هایی از کتاب گربه بلیتس (لذت متن)
خانم اسمایلی دست گروهبان را دید که گربه را نوازش می کرد. دست های بزرگی داشت که با آن انگشتان ظریف، لاغر و بلندش خوش ترکیب می نمودند. حالا این انگشتان گوش های گربه را تاب می دادند، حالا این انگشتان پس گردن گربه را گرفته و همچون شانه ای جاندار بر کمر منقبض شده گربه فرو می رفتند.

خانم اسمایلی می توانست قسم بخورد که گروهبان با این شدت عمل داشت به گربه صدمه می رساند، اما خرخر بلند گربه و ساییدن سرخوشانه گونه هایش به دست چابک گروهبان شک او را باطل کرد. خانم اسمایلی با خود اندیشید چقدر عجیب است که شور و شعف تا این حد به رنج و عذاب و نزدیک است...

گروهبان از بشقابش یک استخوان گوشت دنده به گربه داد. گربه آن را روی میز خورد در حالی که دست گروهبان هنوز او را نوازش می داد. خانم اسمایلی راضی نبود، اما درست هم نبود به خاطر یک چیز کوچک و احمقانه جار و جنجال به راه بیندازد. به خصوص باتوجه به آنچه به دنبال می آمد.