گفت دربست مجیدیه، ترمز زدم. کمکش کردم کیسه های سنگین را بگذارد صندوق. شیک پوش بود با چشم های خمار قهوه ای. عطر گیج و جنگلی جاسمین نویر بولگاری شش هفت ساعتی ماند به چرم صندلی. کرایه را بین راه داد. با تلفن که حرف زد فهمیدم ارمنی است. دم خانه اش که ریدیم دو تا گریپ فروت درشت و هم اندازه از کیسه درآورد گذاشت رو صندلی. گفت: «پسر من خیلی دوست دارد.