قسمت هایی از کتاب لشگر شکست خورده ی کلمات (لذت متن)
به ساحل برگرد
قلعه ای بساز تا نگهبانش شوم
بگذار آفتاب بر تنت بتابد
آن قدر که دوباره صحرای من شوی
و تنت از بی تابی ترک بخورد
می بینمت لبه ی تخت نشسته ای
می توانم نفس بکشم اما پشتم درد می کند
چیزی در ستون فقراتم جا مانده است
چیزی شبیه نخلستانی که می سوزد