به چشمی مومنم اما از ایمانم پشیمانم
از ایمانی که می گیرد گریبانم پشیمانم
اسیر عشق بودم آرزویم بود آزادی
و حالا که رها از بند زندانم پشیمانم
برایش سو ختم کمتر شدم هر روز از قبلم
از این که مثل شمعی رو به پایانم پشیمانم
به چشمم وعده دادم باز هم می بینی اش اما
به زودی می رسد آن روز و می دانم، پشیمانم
نگاهم کن چه می بینی در این آیینه ی عبرت
پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم