"تخم شر" نام رمانی است خیره کننده و گیرا از "بلقیس سلیمانی" که خواننده را از همان جملات آغازین به خود جلب خواهد کرد. "تخم شر" قصه ی عاشقی دو نسل از مردمانی است که در این خاک زیسته اند. دو نسل که در ظاهر متفاوت اند اما یک مساله آن ها را به هم پیوند می دهد و آن هم عشق است. منتها قصه اینجاست که این دو گروه هر یک رویکرد خاص خود را نسبت به عشق دارند؛ نسلی همه چیز، حتی وجودش را با جان و دل به آتش عشق خاکستر می کند و نسل دیگر سایه ی تباهی و و ویرانی بر سر عشقش می کشاند.
"بلقیس سلیمانی" داستان "تخم شر" را از سال های ابتدایی دهه ی هفتاد شروع می کند و در اوایل دهه ی هشتاد به انتها می رساند. اما آنچه در این بین به تصویر کشیده می شود، عشق و امید و گناه نسل های پیشین است که در گذشته ی تاریخی، فرهنگی و اجتماعیشان سو سو می زند و منبع ادراک برای نسل جدید است. آنچه "بلقیس سلیمانی" در رمان "تخم شر" به دنبال آن است، یافتن معنای حیات برای انسان هایی است که در ورطه ی عشق و زندگی هبوط کرده اند. برای یک گروه، عشق، ارمغان رستگاری است که او را می رهاند و برای دیگری، پرچم فریب و پلیدی است که بر فراز سلسله جبال فقدان معنا به اهتزاز درآمده است. هر یک رویکردی در برابر عشق پیش می گیرند؛ یکی تنها و در سکوت، انزوای تحمیلی عشق را زندگی می کند تا بمیرد و دیگری مرگی از مبارزه با این حجم فریب و بی معنایی را به جان می خرد. در "تخم شر" حق با کدام است؟ آیا اصلا حقی وجود دارد؟
کتاب تخم شر