کتاب چراغ سبزها

Greenlights
کد کتاب : 41593
مترجم :
شابک : 978-6222540487
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 320
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : سلفونی
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

نامزد جایزه بهترین خودزندگی نامه گودریدز

معرفی کتاب چراغ سبزها اثر متیو مک کانهی

«چراغ سبزها» ما را دعوت می کند به جهان داستانی کاربردی و جذاب برای یک زندگی بهتر. بهتر است خودتان با این عبارات زیر به صورت مستقیم مواجهه حسی برقرار کنید:

من پنجاه سال است که در این زندگی هستم ، چهل و دو سال است که در تلاش برای حل معمای آن هستم و در سی و پنج سال گذشته خاطرات سرنخ آن معما را نگه داشته ام. نکاتی درمورد موفقیت ها و ناکامی ها ، خوشحالی ها و غم ها ، چیزهایی که مرا متحیر کرد و چیزهایی که باعث بلند خندیدن من شد. چگونه انصاف داشته باشیم چگونه استرس کمتری داشته باشیم. چگونه سرگرم شویم چگونه می توان مردم را کمتر آزار داد. چگونه کمتر آسیب ببینیم. چگونه انسان خوبی باشیم. چگونه در زندگی معنا پیدا کنیم. چگونه بیشتر من باشم

اخیرا ، من جرات کردم تا با آن دفتر خاطرات بنشینم. من داستان هایی را که تجربه کردم ، درسهایی را که یاد گرفتم و فراموش کردم ، شعرها ، دعاها ، نسخه ها ، اعتقادات مربوط به آنچه مهم است ، چند عکس عالی و یکسری برچسب های سپر پیدا کردم. من یک موضوع قابل اعتماد پیدا کردم ، رویکردی برای زندگی که رضایت من را بیشتر جلب می کرد ، در آن زمان و هنوز هم: اگر می دانید چطور و چه موقع برای مقابله با چالش های زندگی می توانید از یک حالت لذت ببرید که من آن را "گرفتن چراغ سبز" می نامم.

بنابراین بلیط یک طرفه به صحرا گرفتم و این کتاب را نوشتم: یک آلبوم ، یک رکورد ، یک داستان از زندگی من تا کنون. این پنجاه سال از مناظر و دیدهای من ، نمدها و رقم ها ، خنک و شرم آور است. موهبت ها ، حقایق و زیبایی های بی رحمی. دور زدن ، گرفتار شدن و خیس شدن هنگام تلاش برای رقصیدن در بین قطرات باران.

امیدوارم این دارویی باشد که طعم خوبی دارد ، چند آسپرین به جای بیمارستان ، یک سفینه فضایی به مریخ بدون نیاز به گواهینامه خلبانی شما ، رفتن به کلیسا بدون نیاز به تولد دوباره و خنده از اشک.

این یک نامه عاشقانه است. به زندگی

این همچنین یک راهنما برای گرفتن بیشتر نورهای سبز است - و درک اینکه زردها و قرمزها نیز در نهایت سبز می شوند.

کتاب چراغ سبزها

نکوداشت های کتاب چراغ سبزها
A brilliant memoir . . . [Greenlights] is unmistakeably ‘a book that only Matthew McConaughey could have written.’ This is a good thing
یک خاطره درخشان. . . [گرین لایت ها] بدون شک ... کتابی است که فقط متیو مک کاناهی می توانست آن را بنویسد. »این چیز خوبی است
Times Magazine (UK)

McConaughey’s own story is arguably more interesting than any character he has embodied on the silver screen over the decades.
مسلما داستان خود مک کاناهی از هر شخصیتی که در طول دهه ها روی صفحه نقره ای تجسم یافته جالب تر است.
USA Today USA Today

A delightful surprise, full of stories that [haven’t] been shared on late night talk shows or made headlines over the years. It’s a wild ride to be sure, but if you enjoy McConaughey and all of the eccentricities and contradictions that come with him, it’s one you won’t want to miss
یک سورپرایز زیبا ، پر از داستانهایی که در طول سالهای گذشته در نمایش های گفتگوی اواخر شب به اشتراک نگذاشته اند یا خبرساز نشده اند. مطمئنا این یک سواری وحشی است ، اما اگر از مک کاناهی و همه عجیب و غریب ها و تناقضاتی که با او به وجود می آید لذت می برید ، یکی از مواردی است که دوست ندارید آن را از دست بدهید
Texas Monthly

قسمت هایی از کتاب چراغ سبزها (لذت متن)
- گاهی برای جلو رفتن باید به عقب برگردی. البته نه برای خاطره گویی و تعقیب ارواح! باید به عقب برگردی تا ببینی از کجا آمده ای، کجا بوده ای، و چطور به این جا رسیده ای. - هدف روح یافتن یگانه نقطه ی پایان است؛ یافتن نقطه ی پایان در حالی که تنها نقطه ی ورود دیده می شود. این همان چیزی ست که ما را کنار هم نگه می دارد. - گاهی پایبند ی به یک اصل اخلاقی در میان هرج ومرج است که باعث می شود فرکانس مان را پیدا کنیم. و گاهی شکستن قوانین و رد شدن از چراغ قرمز برای زودتر رسیدن به خانه.

وارد آشپزخانه که شدم، او را دیدم که پشتش به من بود. روی چهارپایه ی وسطی پشت پیشخان وسط آشپزخانه که گاز هم روی آن بود، نشسته بود. همان پیراهن فیروزه ای تن اش بود، روی همان شانه های کاراملی زیبا. حالا او مجلس گرم کن بود. خدمتکارم پنکیک درست می کرد و توی بشقاب او و دو تا دوستم می گذاشت. دوست هایم تیشرت تن شان نبود و هر دو داشتند همچنان به داستان جلفی می خندیدند که "او" یک ساعت پیش تعریف کرده بود. فقط صدای صحبت هاشان شبیه حرف زدن دوست های قدیمی نبود، از نزدیک هم همین طور به نظر می رسید. اصلا این طور نبود که به خجالت زده بودن تظاهر کند و نشان بدهد از این که امروز این جا توی خانه ی من است، خجالت می کشد... یا مثلا این که برای بیرون رفتن از خانه ای که نمی خواست شب را آن جا بماند، هیچ عجله ای ندارد. نه! هر چه بود، فقط وقار بود و اعتمادبه نفس و حس شوخ طبعی.