کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن

Move faster than the hands
روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ
کد کتاب : 48696
شابک : 978-6004413039
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 304
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 20 اردیبهشت

معرفی کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن اثر بهزاد دانشگر

کتاب "تندتر از عقربه ها حرکت کن" نوشته‌ی "بهزاد دانشگر"، "روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ" است که بر اساس زندگی "نوید نجات بخش" به رشته‌ی تحریر درآمده است. شخصیت اصلی این کتاب دارای مدرک لیسانس با معدل 14 است و از این گذشته، توانایی مالی یا ارثی چندانی برای به انجام رساندن یک کار بزرگ ندارد. اما او یک ویژگی دارد که تماما از آن اوست، و در آن برتری می‌یابد و جهان را شگفت‌زده می‌نماید. "نوید نجات بخش"، یک مغازه کپی و یک دستگاه زیراکس دارد و یک روز تصمیم می‌گیرد تا با تکیه بر ویژگی‌اش از امکاناتی که دارد استفاده کند. این ویژگی که از آن حرف می‌زنیم، صرف فعل "خواستن" است. ولی هر کسی که با امکانات کم، قدم در این راه گذاشته، می‌داند که "خواستن" به همین راحتی‌ها به "توانستن" تبدیل نمی‌شود و زحمت زیادی می‌طلبد. واقعا هم به این سادگی نبود و همه مشاورین و استادهای دانشگاه "نوید نجات بخش، او را از این کار منع کردند.
اما "نوید نجات بخش" جلو می‌رود،غیرممکن‌ها را انجام می‌دهد، موفق می‌شود و به همه نشان می‌دهد که با سعی و تلاش همه چیز ممکن است! "بهزاد دانشگر" در کتاب "تندتر از عقربه ها حرکت کن"، این ایده را در قالب زندگینامه‌ی یک انسان کاملا معمولی به تصویر کشیده و از بهترین کانال رسانه‌ای که کتاب باشد، به مخاطب ارائه می‌کند. مسیر پیموده شده برای راوی بسیار مهم است و آن را "روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ" می‎داند. کتاب پیش رو که در سیصد صفحه منتشر شده، نتیجه‌ی تعامل "بهزاد دانشگر" با "نوید نجات بخش" بوده و براساس گفت و گوهای آنها و زندگی وی به نگارش درآمده است.

کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن

قسمت هایی از کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن (لذت متن)
راهنمایی که بودم، یک کیف داشتم که بیشتر به توبره شبیه بود. ظرف غذا و توپ فوتبال را می گذاشتم تهش و کتاب هایم را می گذاشتم کنارش. مدرسه مان خیابان مرداویج بود و تا خانه مان توی خیابان مسجد سید، خیلی راه بود که بخش زیادی اش را پیاده می رفتم. بعدازظهرها هم کلاس داشتیم و چون راهمان دور بود، ظهر مدرسه می ماندیم. توی مدرسه، یک زمین هندبال بود که هرکس زودتر می رسید، می توانست بایستد بازی. بیشتر وقت آن دوره به بازی فوتبال گذشت. توی مدرسه مان، بسیج دانش آموزی هم بود که مسئولش معلم علوممان بود. برایمان دوره هایی گذاشته بودند تا با اسلحه آشنا شویم. یک روز هم قرار بود برویم مانور. روز قبلش گفتند بیایید، می خواهیم برویم گونی پر کنیم. گونی ها را از خاک اره پر می کردیم تا با آن سنگر درست کنیم. این طوری سبک تر بود و جابه جایی اش برای ما که جثه هایمان کوچک بود، راحت تر بود. بسیج آن روزها توی خیابان توحید بود. ما با چند تای دیگر از بچه ها رفتیم توی یک نجاری و گونی ها را پر کردیم. بعد آمدیم پایگاه بسیج که گونی ها را خالی کنیم. در پایگاه را بستند و گفتند امشب همین جا بخوابید. من تا آن روز، سابقه نداشت بعد از عصر برگردم خانه. یکی گیر داد که برای چه باید بمانیم؟ گفتند کار زیاد است و باید بمانید تا فردا اینجا را آماده کنید. کمی هم از شهدا مایه گذاشتند. من خوشم نیامد که می خواهند به زور نگهمان دارند. حالا اگر قبلش گفته بودند، یک چیزی؛ اما این طوری برایم گران تمام شد. یکی دو ساعت بعد، کولی بازی راه انداختم تا گذاشتند بروم. حالا می فهمم که آن روز، با همهٔ بچگی ام خوشم نیامده بوده ضعف مدیریتشان را با مایه گذاشتن از شهدا بپوشانند. از همان موقع ها برای خودم خط قرمزهایی داشتم. یکی اش همین بود که زیر بار حرف زور نروم. چند وقت بعد بردندمان اردو. چهل پنجاه نفری بودیم. شب که شد، بچه ها خواستند بخوابند. یکی دو نفر که بازیگوش و پرهیجان تر بودند، شروع کردند به بازی درآوردن. یکی دو تایی پتو بیشتر برداشتند و به چند نفر پتو نرسید. تا آمد خوابمان ببرد، یکهو همه جا لرزید. با سروصدای انفجار و رگبار تیر از خواب پریدیم. همان معلم مهربان مدرسه را دیدم که حالا سر اسلحه اش را بالا گرفته بود و داشت تیر می زد. بعدها فهمیدم تیرهایش مشقی بوده و فقط سروصدا داشته. چنان می زد که حتی نشد کفشمان را بپوشیم و ریختمان بیرون. بدجور برخورد بهم. مثلا که چی؟ مگر با همین یک شب و این همه خشونت، ما نظامی می شدیم؟ حالا بین این همه ویژگی های نظامیگری باید قاطعیت را این جوری قاطی خشونت می کردند و نشانمان می دادند؟ بدترش این بود که من آن روزها دلیل این کارها را نمی فهمیدم. من الان ممکن است تا ساعت ۳ نیمه شب یا حتی صبح بمانم شرکت و کار کنم و می فهمم دارم کار مفیدی انجام می دهم. صرف اینکه یک اردوی نظامی است، دلیل نمی شود با خشونت به جان بچه ها بیفتیم. اصلا فرق بسیج با برخی ارگان های نظامی دیگر همین بود؛ اینکه خشکی قانون تویش نبود. آدم ها با عشق و ارادت تویش می ماندند، نه به ضرب قانون.