بهترین ساعت مردن قبل از اذان صبح است. اعدامی ها را هم برای همین قبل از اذان می کشند. روز قبل' تمام شده و روز جدید' هنوز شروع نشده است. مثل ساعت های بعد سال تحویل که نه امسال است نه پارسال. یک هپروتی است برای خودش. دوازده روز رفتم آن بالا و پایین را نگاه کردم. جایم را روی نرده های پل معلوم کردم، خوب بود که پله برقی داشت. آدم دم آخری به جان کندن نمی افتاد. قبلا رسالت فقط یک میدان بود توی شرق تهران، عین همهٔ میدان ها. از وقتی زیرگذر زدند و پل هوایی را روی میدان کار گذاشتند، شد مرکز خودکشی. انگار جای دیگری نمی شد خودکشی کرد. محل ما شده بود جای خودکش ها. از بالای پل تا کف زیرگذر' چهارده پانزده متری فاصله درست شده بود. می آمدند و خودشان را پرت می کردند پایین. اگر از افتادن نمی مردند، بی آرتی توی زیرگذر از رویشان رد می شد و ربّشان را تحویل می داد. دو ماه قبل، کلهٔ یک دختر رفت زیر چرخ های عقب اتوبوس. جوان بود. از لباس هایش معلوم بود، وگرنه از خودش که چیزی نمانده بود. ریختندش توی پلاستیک و بردند. پخش شده بود و چسبیده بود به آسفالت. ده نفر جمع شدند تا جمعش کردند. میدان شده بود غرقاب استفراغ ملّت.
صرفا نمیشه با فحش نوشتن و متن اروتیک بگیم داستانی خوبه و به روزه. من کتاب رو خوندم و باید بگم اثرش عین عطر فیک زود میپره. داستان باید تغییرت بده و قبل و بعد از خوندش دو شکل متفاوت باشی. این کتاب خوبه اما آورده ای برای خواننده نداره.