کتاب دلکوچ

Delkouch
کد کتاب : 62253
شابک : 978-6222600327
قطع : رقعی
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب دلکوچ اثر نغمه نائینی

"دلکوچ" به قلم "نغمه نائینی"، رمانی عاشقانه است که با بهره‌گیری از عناصر جذاب داستانی، خواننده را میخکوب می‌کند. این قصه که به اندازه‌ی ششصد و هفتاد صفحه، مخاطب را با خود همراه می‎نماید، قصه‌ای است از خواستن و نرسیدن و همچنان خواستن. عشق و عاشقی در هر دوره‌ای به یک شکل است و متناسب با آن دوره، لذت‌ها و سختی‌های خودش را دارد. اما در دوره‌های به خصوصی، اجبارهایی از جنس قدرت و سیاست، عاشقان را از هم جدا می‌انداخت و گاه سرنوشت‌ها را برای همیشه تاریک و سیاه می‎کرد.
"نغمه نائینی" در دنیای "دلکوچ"، شخصیت‌های داستانش را در دوره‌ای خلق کرده که هنوز قدرت دست خان‌هاست و حرف، حرف آنهاست. بسیاری از ازدواج‌ها عاری از عشق و تنها با صلاح‌دید خان صورت می‌گرفت و همه چیز بر حسب منفعت و سودی بود که عاید آقازاده‌ها می‌شد. اما گاهی در این خانواد‌ه‌های اشرافی، دلی پر‌ می‎کشید و بر شاخه‌‌ای می‌نشست که برایش مقدر نبود. یک جان به جانی آغشته می‎شد که در بازی قدرت و ثروت، جایی نداشت و یک روح به روحی دچار می‎شد که پیوندشان بدون دردسر میسر نبود. این داستان "دلکوچ" از "نغمه نائینی" است؛ دهه‌ی بیست شمسی است و خان‎زاده‌ها هنوز با قدرتشان همه چیز را کنترل می‎کنند. دختری که دل در گروی یک رعیت دارد، به زور به ازدواج پسرعمویش درمی‌آید اما رشته‌ی مهر او از رعیتی که دلدارش است، گسسته نمی‎شود و این پیوند، دردسری را برای او ایجاد می‌کند که هرگز در خوابش هم نمی‎دید. جنایت و فرار و دلواپسی، "دلکوچ" را به یک اثر نفس‌گیر تبدیل کرده که خواننده را به این راحتی‌ها رها نمی‌کند.

کتاب دلکوچ

قسمت هایی از کتاب دلکوچ (لذت متن)
گرامافون قدیمی آقا که سوغات هوشنگ از فرنگ بود، بعد از مرگش با چند صفحه آن هم به زبان خارجی، شده بود سرگرمی من و خانوم جان. فقط یک صفحه ی وطنی داشتیم که همایون از تهران آورده بود و روی سطح قرمزش، نوشته بود «ملوک خانم». آقا هر بار سر کیف بود، چای و قطاب میخورد و به صدای ملوک خانوم گوش میکرد. خانوم جان بی اذن آقا گرام را روشن نمیکرد اما هر وقت ملوک خانوم میخواند « مرغ سحر ناله سر کن، داغ مرا تازه تر کن» از شوق صدای قمر یا شاید داغ دلی که تازه میشد، با موسیقی آرام به سرش تاب میداد. بعد مرگ آقام، چه همراه ملوک خانوم، چه اوقات بیکاری، مثل قمر و حتی خوش الحان تر از او، میخواند « این قفس چون دلم تنگ و تار است» و چشمش تر میشد.