کتاب گناهی به سرخی ارغوان

Sins as Scarlet
(دنباله کتاب «چراغ های آبی یوکوهاما»)
کد کتاب : 64917
مترجم :
شابک : 978-6222671853
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 414
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

«نیکولاس اوبرگان» از نویسندگان پرفروش در ادبیات انگلیس

معرفی کتاب گناهی به سرخی ارغوان اثر نیکولاس اوبرگان

کتاب «گناهی به سرخی ارغوان» رمانی نوشته «نیکولاس اوبرگان» است که نخستین بار در سال 2018 انتشار یافت. در داستان این دنباله، افسر پلیس «کوسوکه ایواتا» از ژاپن به لس آنجلس می رود—جایی که او سال های نوجوانی اش را در آن گذراند—تا به یک کارآگاه خصوصی تبدیل شود. وقتی مادر همسر فقیدش که او را مقصر مرگ دختر و نوه های خود می داند، از او درخواست می کند که تحقیقات مربوط به قتل فرزند دیگرش را بر عهده بگیرد، «کوسوکه» احساس می کند که نمی تواند این درخواست را رد کند. سرنخ های کشف شده در لس آنجلس، او را به شهری در مکزیک هدایت می کنند که «کوسوکه» در آن، از توطئه ای پیچیده، شرورانه و وسیع برای سوءاستفاده از مهاجرین پرده برمی دارد. بخش هایی در مورد پیشینه «ایواتا» و رابطه پرمشکل او با مادرش—که اسرار دردناک مختص به خودش را دارد—به کاراکترها عمق بیشتری اضافه می کند.

کتاب گناهی به سرخی ارغوان

نیکولاس اوبرگان
«نیکولاس اوبرگان» نویسنده بریتانیایی-اسپانیایی است که در لندن و مادرید بزرگ شد. او علاوه بر نوشتن رمان، به خلق سفرنامه و ویراستاری نیز پرداخته است.
نکوداشت های کتاب گناهی به سرخی ارغوان
A gripping, satisfying effort from a writer to watch.
اثری جذاب و رضایت بخش از نویسنده ای شایان توجه.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A neo-noir gem with a compelling story.
یک اثر «نئو-نوآر» ارزشمند با داستانی مهیج.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

With myriad surprises that are grounded in believability.
با غافلگیری های متعددی که به شکلی باورپذیر ارائه می شوند.
Associated Press

قسمت هایی از کتاب گناهی به سرخی ارغوان (لذت متن)
زن می دوید. یک لنگه کفش، با برق خون چسبناک بر پاها. نفس-زنان در سوز سرما تا حد توان تند می دوید، ولی بچه بیش از پیش در شکمش سنگینی می کرد. پیکاپ داشت نزدیک و نزدیک تر می شد و صدایش بلند و کرکننده. آنطور که «آدلمو» گفته بود، اینجا باید به رودی می رسید. «از رودخونه که رد بشیم، دیگه جامون امنه.» التماس صحرا را می گفت که رودی یا بلند و پستی پیش پایش بگذارد؛ هرچه، هرچه که راه پیکاپ را سد کند. ولی جز برهوت هیچ نبود.

دست خودش نبود. مدام برمی گشت پشت سرش را می پایید. پایش بین دو سنگ گیر کرد و قوزکش پیچید و محکم به پهلو زمین خورد. همان لحظه فهمید کار تمام است. همانجا دراز به دراز افتاد و بر خود لرزید.

پیکاپ داشت می رسید و پشت سرش گرد و خاک مثل گردباد، موج برمی داشت. می دانست باید برخیزد، اما تنش یاری نمی کرد. درد بیش از آن بود، سرما بیش از آن بود و خستگی بیش از آن بود که بتواند. کرخت بود و جز جراحتی میان پایش و درد قوزک پیچ خورده اش، دیگر هیچ حس نمی کرد.