کتاب عاشقانه ها

Romance
بار دیگر شهری که دوست می داشتم، چهل نامه ی کوتاه به همسرم، یک عاشقانه ی آرام
کد کتاب : 6795
شابک : 9786001741753
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب عاشقانه ها اثر نادر ابراهیمی

نادر ابراهیمی نویسنده ی خوش ذوق و ظریف نویس معاصر، پدید آورنده ی صدها اثر تحقیقی و ادبی و رمان است که در میان آن ها سه اثر بار دیگر شهری که دوست می داشتم، چهل نامه ی کوتاه به همسرم و یک عاشقانه ی آرام از شهرت و محبوبیت خاصی میان علاقه مندان به رمان و ادبیات برخوردارند.
کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم، داستان دختر و پسری روستاییست که از کودکی همبازی هم بوده اند و در بزرگسالی دلبسته ی هم. دو جوان که شیفته یکدیگرند بی توجه به مخالفت خانواده ها از روستا گریخته و عشقشان را در شهر محک می زنند. دختر که هلیا نام دارد، سختی ها و مشکلات زندگی در شهر را تاب نیاورده و دلدار خود را ترک می گوید. یازده سال با درد جدایی و نامه های غم انگیز پسر برای معشوقه اش سپری می شود تا اینکه سرانجام او نیز تصمیم می گیرد به دیار خود بازگردد. باران رویای پاییز، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا سه فصل این داستان محبوب را تشکیل می دهند.
چهل نامه ی کوتاه به همسرم، عشق نامه ایست از نادر ابراهیمی که در آن شرح مشکلات و نگرانی های زندگی مشترک را در کنار عشقی که برای همسرش در دل دارد، بیان می کند. گفتنی است که این نامه ها در واقع تمرین خوشنویسی ابراهیمی بوده و ذهن خلاق نویسنده از این فرصت برای آفرینش ادبی بهره جسته است.
کتاب یک عاشقانه آرام اثری احساسی و آموزنده برای دلباختگان جوان است که از سه فصل پیش از آن واقعه ی بزرگ، در قلب آن واقعه و آن سوی واقعه تشکیل شده و داستان عشق معلمی با عنوان گیله مرد و معشوقه اش، عسل کوه های سبلان در دل سال های التهاب و دلهره بیان می کند. این داستان در عین واقع گرایی با چنان لطافت احساسی بیان شده که مخاطب را جذب فضای عاطفی خود می کند.
انتشارات روزبهان این سه اثر از نادر ابراهیمی را در قالب یک کتاب به نام عاشقانه ها به مخاطبان عرضه داشته است.

کتاب عاشقانه ها

نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی (زاده ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران – درگذشته در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، تهران)، داستان‌نویس معاصر ایرانی بود. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌ است. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندک‌شمار سخنوران ایرانی به‌شمار می‌رود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده بوده‌اند. نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعن...
قسمت هایی از کتاب عاشقانه ها (لذت متن)
...بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار می دهد. دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهدکرد. دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانه ی تو نخواهدگذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رویای عابری را که از آن سوی باغ های نارنج می گذرد پاره می کنند. شب از من خالی ست هلیا. گل های سرخ میخک، مهمان رومیزی طلایی رنگ اتاق تو هستند؛ اما گل های اطلسی، شیپورهای کوچک کودکان. عابر در جست وجوی پاره های یک رویا ذهن فرسوده اش را می کاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهندنشست و دود، دیدگانت را آزار خواهدداد. آنها که تا سپید صبح بیدار می نشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذر، پاره های تصوّرش را نمی یابد و به خود می گوید که به همه چیز می شود اندیشید، و سگ ها را نفرین می کند. نفرین، پیام آور درماندگی ست و دشنامْ برای او برادری ست حقیر... هلیا بدان که من به سوی تو بازنخواهم گشت. تو بیدار می نشینی تا انتظار، پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرین، بی ریاترین پیام آور درماندگی ست. شب های اندوهبار تو از من و تصویر پروانه ها خالی ست. ملخ های سبزرنگ به تصرّف بوته های پنبه آمده بودند. صدای آب های به زهرآلوده یی را می شنوم که در هوا گرد می شوند و به روی بوته ها می نشینند.

گرگ ها جام شب را می شکستند و تو می ترسیدی. اینک انتظار، فرسایش زندگی ست. باران فرو خواهدریخت. باران شب و روز فرو خواهدریخت و تو هرگز به انتظارت کلامی نخواهی داشت که بگویی. زمین ها گل خواهدشد و تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید. پدر می گوید: باز با دست های گلی، با لباس کثیف... آخ... برو خودت را پاک کن! این طور که نمی شود سر سفره نشست. برمی گردم و از این سوی نرده ها تو را می بینم که با دامن سرخ کوتاه از پلّه ها بالا می روی. فریاد می کشم: پدر نمی گذارد با لباس خاکی سر سفره بنشینم. و خنده های شادمانه ی ما از دور به هم پیوند می خورد. شب کنارم می نشینی و من با چشم های از مشق شبْ خمار به دست های کوچک تو نگاه می کنم و می گویم: هلی دست های تو خیلی کوچک است، من در مشتم آنها را خرد می کنم. و تو دست هایت را دراز می کنی که: خرد کن! اما نمی توانی. من آن ها را می فشردم. دست های تو نرم و نوازشگر است. به من لبخند می زنی.