بحث شناسنامه نبود. حرف فرار نبود. حرف برف نبود. حرف سر این تاس هایی بود که هیچ وقت جفت نمی شدند. سر این همه مهره سیاه که از بازی بیرون نمی رفتند. حرف سر بوی کباب آدمیزاد بود و دست هایی که توی حلقه خون بر زمین می لرزیدند. می لرزیدند و در آخر از حرکت می ماندند. حالا به فرض که شناسنامه هم خوب جعل می شد، که از زیر برف ها هم بیرون می آمد که فرار هم می کرد. اما...
خانم جمشیدی قلم شما واسه من بسیار قلم جذابی بود و موضوعی که دست گذاشتید روش اسم کتاب و شغل شخصیت اصلی و اینکه داستان خطی نبود و ما بارها و بارها فلش بک داشتیم شدیدا جذاب بود. و مرسی شدیدا از نشر هیلا کلاه از سر برمیدارم که جوری قیمت نمیزارید که کتاب خوندن بشه آرزو و ضربه بزنید به فرهنگ کتاب و کتاب خوانی.در آخر هم مرسی از ایران کتاب که رو دست نداره به نظرم.
کتاب خوبی بود ، جاهایی از نظر نوشتاری پیوستگی زمانی اتفاق بریده میشد و نویسنده از گذشته مینوشت که بنظرم نشون میده چقدر نویسنده به قلمش حاکم بوده. ارزش خواندن داره.
بسیار کتاب جالب و عالیای بود👏🏻👏🏻👏🏻