کتاب سرگشتگی

Bewilderment
کد کتاب : 99311
مترجم :
شابک : 978-6223120817
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 303
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

سرگشتگی
Bewilderment
کد کتاب : 119317
مترجم :
شابک : 978-6004681308
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 272
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

سرگشتگی
Bewilderment
کد کتاب : 86214
مترجم :
شابک : 978-6227943078
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 354
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

معرفی کتاب سرگشتگی اثر ریچارد پاورز

تئو براین اخترشناس و زیست شناسی است که در پی نشانه ای از حیات در سیارات دیگر می گردد. او همچنین پدر یک کودک نه ساله ی غیرعادی است که احساس تنهایی می کند.
رابین، فرزند دوست داشتنی او، خنده دار و پر از فکر و نقشه برای نجات جهان است و همچنان به دلیل اعمال عجیبش و کوبیدن قمقمه فلزی به صورت دوستش نزدیک به اخراج از مدرسه است.
وقتی پسر غیرعادی او، می پرسد «چرا دنیا را خراب می کنیم؟» چه می تواند بگوید؟ و چطور می تواند این جهان را برای او تفسیر کند؟
سیاست در این داستان به هم ریخته و عجیب است، حیوانات بیمار می شوند، غذای انسان ها صنعتی شده است و آتش سوزی بیداد می کند.
جهان این رمان به واقع، سرگشته است.
این رمان ارزشمند، تحسین شده و تقدیر شده در مجامع ادبی جهان و نامزد نهایی جایزهی من بوکر سال 2021 است.

کتاب سرگشتگی

ریچارد پاورز
ریچارد پاورز، نویسنده آمریکایی برنده جوایز مختلفی چون جایزه ملی کتاب آمریکا، «جیمز کوپر»، جایزه کتاب سال مجله «تایم» شده است. وی پیش از این و در سال 2014 در فهرست اولیه جایزه معتبر بوکر قرار گرفته است
قسمت هایی از کتاب سرگشتگی (لذت متن)
«یعنی ممکنه هیچ وقت پیداشون نکنیم؟ تلسکوپ را روی ایوان گذاشته بودیم، در یک شب صاف پاییزی روی لبهٔ یکی از آخرین نقاط تاریک شرق آمریکا. چنین تاریکی خوبی کم پیش می آمد و این همه تاریکی آسمان را روشن می کرد. لولهٔ تلسکوپ را به سمت شکافی بین درختان اطراف کابین اجاره ای گرفتیم. رابین چشمش را از چشمی گرفت - پسر غمگین و تنهای در آستانهٔ نه سالگی ام که با این دنیا مشکل داشت. گفتم: «دقیقا همینه. ممکنه هیچ وقت پیداشون نکنیم.» همیشه سعی می کردم حقیقت را به او بگویم، البته اگر آن را می دانستم و خیلی هم ناخوشایند نبود. به هرحال اگر دروغ می گفتم می فهمید. ـ ولی اونا اونجان، نه؟ شماها ثابتش کردین. ـ خب، دقیقا که ثابتش نکردیم. ـ شاید اونا خیلی خیلی دورن. یعنی یک عالمه فضا یا چنین چیزی وجود داره. وقتی نتوانست منظورش را برساند شانه هایش فرو افتاد. دیگر وقت خواب بود. دستم را روی انبوه موهای خرمایی اش گذاشتم، رنگ او، الی. ـ اگه اینجا هیچ صدایی به گوشمون نرسه چی؟ این نشونهٔ چیه؟ دستش را بالا آورد. آلیسا همیشه می گفت وقتی او تمرکز می کند می شود صدایش را شنید. چشمانش را تنگ کرد و به درهٔ عمیق درختان خیره شد. با دست دیگرش چانه اش را فشار می داد - عادتش بود. وقتی سخت در فکر فرومی رفت. با چنان قدرتی که مجبور شدم بگویم بس کند. -رابی، هی! دستش را برداشت تا من را آرام کند. حالش خوب بود. فقط می خواست در تاریکی به آن سوال فکر کند.
متن کتاب