کتاب ماهرخ

Mahrokh
کد کتاب : 87339
شابک : 978-6227046786
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 377
سال انتشار شمسی : 1400
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 9 اردیبهشت
قسمت هایی از کتاب ماهرخ (لذت متن)
صدای فریاد عطیه سکوت خانه را شکست. اسد که در زیرزمین مشغول چیدن کتاب ها بود سراسیمه از پله ها بالا آمد. وقتی به اتاق نشیمن رسید، همه را گریان و نگران بالای سر ماهرخ دید. همسرش عطیه گریه و زاری می کرد. ناهید کنار ماهرخ نشسته بود و او را صدا می زد. ننه زهرا هم دل آشوب به ماهرخ چشم دوخته بود. ناگهان فیض و همسرش از راه رسیدند. عطیه بالشتی زیر سر ماهرخ گذاشت و گفت: «امروز صبح سردرد داشت اما اون قدر شدید نبود که بخواد بیهوش بشه.»فیض با عجله از پله ها پایین رفت تا هرچه زودتر ماشین همسایه را قرض بگیرد و ماهرخ را به بیمارستان برساند. او را با همان پیراهنی که تنش بود سوار ماشین کردند و سراسیمه به بیمارستان رساندند. مادر و خواهرش ناهید همراهش بودند. عطیه و ناهیدْ ماهرخ را روی تخت خواباندند. پرستارها بالای سرش جمع شدند. یکی از پرستارها از عطیه پرس وجو کرد. او هم با گریه جواب داد: «صبح که از خواب بلند شد سرگیجه داشت اما چیز مهمی نبود. آخه گاهی این طوری می شه. گفتم شاید از درس و مشق زیاده… والا نمی دونم.»