آنیما نام کوچک توست که می ریزد از دهان شعر مثل برف که می بارد از ابر توت از درخت سایه می افتد به جان اسب با گلوی پرنده ی کاغذی که قیچی می شود در اتاق فکر و مرا می پاشد از هم. ... به خودت بیا و فراموش کن کلماتی که در ما ساکت بودند زنانی که در من دویدند مردانی خسته در تو مثل آخرین نامه ی یک سرباز که من برمی گردم. گریه نکن به خودت بیا و کمی به من.