کتاب سر بر دامن ماه

Sar bar daman-e maah
زندگینامه داستانی بانو حدیث مادر بزرگ امام زمان (عج)
کد کتاب : 93151
شابک : 978-9649737591
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 267
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سر بر دامن ماه اثر فاطمه دولتی

کتاب « سر بر دامن ماه» " زندگینامه داستانی بانو حدیث مادر بزرگ امام زمان (عج) " نوشته « فاطمه دولتی» توسط انتشارات جمکران ‫منتشر شده است.
کتاب «سر بر دامن ماه» داستانی است با سوژه بکر. این اثر با روایت زندگی بانو حدیث، مادر امام حسن عسکری، بر نقطه ای از زندگی ائمه اطهار دست گذاشته که کمتر به آن پرداخته شده است و تلاش کرده از زاویه ای زنانه اتفاقات آن سال ها را مرور کند. ماجرای کتاب از چگونگی ازدواج این بانوی جلیل القدر با امام هادی (علیه السلام) آغاز می شود. عمده اتفاقات کتاب مبتنی بر مستندات تاریخی است که صحت سندی دارند. بخش بیشتر کتاب به روایت حوادث پرمخاطره ای می پردازد که در زمان امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) رخ می دهند. اما با شهادت حضرت مسوولیت این بانوی بزرگوار دوچندان می شود. زیرا از سویی جعفر فرزند دیگر بانو حدیث به دروغ تلاش می کند تا جایگاه امامت را غصب کند. و از سوی دیگر بسیاری از شیعیان نسبت به جانشین امام یازدهم حیران هستند. در این برهه حساس بانو حدیث به شکل موقت زعامت شیعیان را برعهده می گیرند و با وجود دسیسه های عباسیان به سلامت پرچم امامت را در دستان نوه شان حضرت مهدی (عجل الله) می گذارند. «سر بر دامن ماه» با زبانی شیرین و قلمی جذاب راوی این حوادث تلخ و شیرین است.

کتاب سر بر دامن ماه

فاطمه دولتی
فاطمه دولتی متولد ۲۰ بهمن ۷۳ شهر فومن است. طلبه سطح دو تعلیم و تربیت و دانشجوی ارشد مطالعات زنان است. عضویت در هئیت تحریریه ماهنامه پیام زن و رشد خانواده‌ را در کارنامه‌اش دارد و تاکنون چندین دوره آموزش یادداشت‌نویسی مطبوعاتی داشته‌است.از آثار او می‌توان «شب چهلم»را نام برد. این اثر مجموعه روایت هایی از ملاقات های نورانی است. در این کتاب سعی شده خاطرات معتبر از تشرفات علما خدمت امام زمان(عج)، به زبان جذاب بازنویسی شود. خواننده با خواندن هر داستان خود را در...
قسمت هایی از کتاب سر بر دامن ماه (لذت متن)
اشک از چشمانم بر صورت می غلتد و تمام جانم می شود حمد خداوند. قبیحه خود را عقب می کشد و به سوی تختش باز می گردد. من اما دلدداه به اباالحسن که دست مبارکش را بر یال شیران می کشد نگاه می کنم. مولایم با دست اشاره می کند که شیران برخیزند. تک به تک چون گوسفندانی رام بلند می شوند و عقب می روند. مولایم مقابل آن ها با اطمینانی که هر بینننده ای را به شگفتی وامی دارد به نماز می ایستد. لرزش بدن متوکل را می بینم خشم چنان در جانش می پیچد که آرام ندارد. پس پیش از اینکه اباالحسن از نردبان بالا بیاید به سوی تختش می رود عمامه از سر برمی دارد به هق هق می افتد و فریاد می زند:«اباالحسن را از قصر بیرون ببرید و ماجرای امروز را در همین تالار دفن کنید.»