گر تو را حق آفریند زشترو/ هان مَشو هم زشترو، هم زشتخو/
مولانای بلخی گوید: گر شود بیمار، دشمن با طبیب/ ور کند کودک، عداوت با ادیب/ در حقیقت، رهزنِ جانِ خَودند/ راهِ عقل و جانِ خود را خود زَدند/ گازُری گر خشم گیرد ز آفتاب/ ماهیی گر خشم میگیرد ز آب/ تو یکی بنگر که را دارد زیان/ عاقبت کِبْوَد سیهاختر از آن؟/ گر تو را حق آفریند زشترو/ هان مَشو هم زشترو، هم زشتخو/ ور بَرَد کَفْشَت، مَرو در سنگلاخ/ ور دو شاخهستت مشو تو چار شاخ/ تو، حَسودی کز فلان، من، کمترم/ میفَزاید کمتری در اخترم/ خود، حَسَد، نقصان و عیبی دیگر است/ بلکه از جمله کمیها بدتر است/ آن بَلیس از ننگ و عارِ کمتری/ خویش را افکند در صد اَبْتَری/
کارهاش به نظر میرسه کپی آثار مصطفی رحماندوست باشه چون خیلی تحت تاثیر اونه. و چیز خاصی حتی برای بچهها نداشت.