سزار آیرا ، طلایه دار ادبیات آرژانتین پس از بورخس



کتاب های او که با سرعت بالایی پیش می روند، بسیار خیال انگیز هستند.

سزار آیرا دچار بحران شده است! این رمان نویس آرژانتینی چند ماه پس از پنجاه سالگی، به همراه همسرش، لیلیانا، در حال قدم زدن در خیابان بود. او می نویسد:

«آسمان صاف، و آبی روشن بود.»

آیرا به آسمان نگاهی می اندازد و سعی می کند در این باره شوخی کند که چطور هلال های ماه نمی توانند با سایه ی زمین ایجاد شده باشند. همسرش متعجب به او نگاه می کند و می گوید:

«ولی کی گفته هلال های ماه توسط سایه های زمین ایجاد می شوند؟ این رو از کجا آوردی؟»

آیرا شوکه شده ولی سعی می کند آن را بروز ندهد. این باوری است که او از زمان کودکی داشته و هیچ وقت دانشش را زیر سؤال نبرده است. ولی آیرا به جای این که به این جوک ناموفق بخندد، دچار زوال می شود.

این حال با آیرا می ماند و او در کتاب «تولد» که اخیراً با ترجمه ی انگلیسی چاپ شده، می نویسد:

«کم کم شرارت جهلم، بر من غلبه کرد.»

این اشتباه باعث می شود او زندگی اش را به عنوان یک نویسنده زیر سؤال ببرد و به دنبال تفاوت میان کاری که می خواسته انجام دهد و کاری که واقعاً انجام داده، بگردد. هدف او از نویسندگی پس از این همه سال، آن هم تقریباً بدون تفکر، چه بوده است؟

«من هیچ وقت به وجه احساسی کلمات علاقه ای نداشته ام. در واقع، آنچه می نویسم با روشن ترین و خنثی ترین لحن ممکن امکان پذیر می شود. سعی می کنم نثرم تا حدی شفاف باشد. در مسیری طولانی، همین موجب خلق سبک و نوعی بیان حسی در ضرباهنگ نوشتار می شود.»

 

ذکر این نکته لازم است که نویسندگی برای آیرا بیشتر شبیه یک ضرورت است تا یک حرفه. او نویسنده ای بسیار پرکار بوده و نزدیک به 90 کتاب دارد که تعداد کمی از آن ها از 150 صفحه بیشتر می شوند (و فقط هجده اثر او به انگلیسی ترجمه شده اند).

آیرا در مصاحبه های نه چندان پرتعدادی که در طول حرفه اش انجام داده، بیان می کند کتابی که می خواهد بنویسد را از قبل طرح بندی نمی کند. هر جمله منجر به جمله ی بعدی می شود، لحظه ای به لحظه ی دیگر، درست شبیه نگارش اتوماتیک. این که در آن لحظه چه اتفاقی در اطراف او می افتدو در آن روز به چه مسئله ای فکر می کند، همگی در داستان اثر می گذارند. او می نویسد:

«همیشه اجازه داده ام اطلاعات در ذهنم مثل آب در شلنگ جاری باشد.»

 

به نظر می رسد کتاب های آیرا سخت باشند چون به یک سنت نویسندگی نسبتاً تجربی تعلق دارند. اما آیرا کاری می کند که آثارش با حفظ پیچیدگی ها، خوشایند و اندکی بامزه به نظر برسند.

داستان های او با بستری ساده شروع می شوند و به مرزهایی دور از ذهن می رسند: ارواح به سراغ ساختمانی مسکونی و نیمه ساز می روند؛ دو دختر نوجوان یک سوپرمارکت معمولی را به جهنمی سوزان تبدیل می کنند؛ دکتری با اسم خود نویسنده، در مورد قدرت های اسرارآمیزش پارانویید می شود؛ مردی با اشتیاق بیش از حد نسخه های مجله ی آرتفورم را جمع می کند؛ مرد دیگری از یک جن می خواهد اثری از پیکاسو داشته باشد ولی بعد مجبور می شود با آن نقاشی از موزه ی پیکاسو فرار کند؛ تلاشی برای شبیه سازی نویسنده ی بزرگ مکزیکی، کارلوس فوئنتس، در طول یک کنفرانسِ نویسندگان منجر به زلزله ای ویرانگر می شود.

کتاب های او که با سرعت بالایی پیش می روند، بسیار خیال انگیز هستند. او می نویسد:

«سبکم غیر عادی است: بدون تمرکز، متناوب، طنزآلود – لزوماً طنزآلود چون باید مسائل توجیه ناپذیر را با گفتن این که واقعاً منظوری از آن ها نداشتم، توجیه کنم.» 

 

او اغلب از اسم خودش برای شخصیت ها استفاده می کند یا برخی از اطلاعات زندگی شان با او همخوانی دارد. هر کتاب و داستان کوتاه با تاریخ روزی امضا می شود که در آن روز به پایان رسیده، درست مثل یک دفتر روزنامه. سبک نوشته اش در چند صفحه از حالت مقاله ای به شیوه ی معمول ژانر نزدیک می شود. حسی وجود دارد که انگار همه ی کتاب هایش به نحوی درباره ی خودش هستند ولی از صافی حافظه ی مبهم فیلم های درجه دو، داستان های کارآگاهی و فانتزی رد شده اند.

«نمی توانید شب قبل از مرگتان رمان بنویسید. نه حتی یکی از رمان های بسیار کوتاهی که من نوشته ام. می توانستم آن ها را کوتاه تر هم بکنم ولی باز هم کمکی نمی کرد. رمان نیازمند ترکیبی از زمان، و توالی روزهای مختلف است: بدون آن، رمان نمی شود. آنچه در یک روز نوشته شده باید روز بعد تأیید شود ولی نه این که برگردیم و آن را اصلاح کنیم (که بی فایده است) بلکه با گرفتن چکیده و فراهم کردن حسی که به خاطر پیوسته پیش رفتن کم بوده است. جادویی به نظر می رسد ولی در واقع همه چیز اینطور هستند؛ به عنوان شروع، زندگی. در این ترتیب که ابتدایی است، رمان، قانون بازگشت های تقلیلی را شکست می دهد، آن را اصلاح می کند و به مزیت بدل می کند.»

 

کتاب «تولد» خود را به عنوان یک شرح حال نشان می دهد. یا این طور به نظر می رسد چون وقتی نوشته برای آیرا است، تشخیص چنین مسئله ای سخت می شود. او تمایل دارد خواننده را دنبال خودش بکشد و بعد در خلاف مسیر برگرداند و جزئیاتی از زندگی اش را در داستان بگذارد و برعکس این کار را هم انجام دهد.

آنچه فکر می کنید در حال خواندن آن هستید، اغلب چیز دیگری است و این تفاوت، مهم نیست. به عنوان مثال، کرنل پرینگلس، شهری در جنوب بوینس آیرس  که آیرا در آن بزرگ شده، نقش مهمی در اثر او دارد، هم به عنوان مکانی که او می تواند ریشه اش در گذشته را به آن برگرداند – همان طوری که در شرح حال داستانی «درخت لیندن» و رمان خودزندگی نامه ایِ «چگونه راهبه شدم»، این کار را انجام می دهد – و هم به منزله ی محیطی برای داستانی مثل «ذهن موسیقایی» که غرابت جادویی را روی صحنه ی تئاتر شهر می بیند، جایی که هرج و مرجی باورنکردنی را به دنبال دارد.

«یک بار با صداقت تمام نوشتم کاری نمی کنم که سلامت یا امنیتم را حفظ کنم چون به دردسرش نمی ارزد. این که حیاتی مثل خودم را ارزشمند بدانم، مذموم است؛ یا به عبارت دیگر، تنها کار درستی که می شود با چنین حیاتی کرد این است که آن را مذمت کنید یا حداقل در مقابل ادامه یا وقفه کاملاً بی تفاوت باشید. اگر در این باره فکر کنم باید نتیجه بگیرم که دو حالت وجود دارد و فقط در این دو حالت از خودم مراقبت می کنم: اگر نابغه یا میلیونر بودم. فقط آن موقع می توانستم هر کاری انجام دهم (در خواب و خیالم یا در واقعیت، به ترتیب: هر دو خوب هستند) و همان دلیلم می شد آنچه را بخواهم که تقریباً همه می خواهند: تا ابد به زندگی ادامه دادن، همه ی کارها را انجام دادن، یا هر کاری را انجام دادن که در هرصورت باید برایشان زنده باشید. دو دوستم با اعتماد به نفسی شگفت انگیز به این دو حالت دست یافتند و حالا در شگفتم که شاید به همین دلیل دوستانم بودند. اوسوالدو نابغه بود، جورجیتو میلیونر. واقعاً. آن ها مردند و من زنده ماندم.»

هر آنچه ممکن است در کتاب «تولد»، حقیقی یا خیالی باشد، در خدمت سؤال اصلی کتاب استفاده می شود:

هدف زندگی من چه بوده است؟

آیرا در اصل در سال 1999 زمانی که کتاب را به پایان رساند، پنجاه ساله شد ولی بحران میانسالی نیز یک استعاره است. در این لحظه ی تعمق در مورد سن و سال، پاسخ به سؤالاتی درباره ی معنی خلق هنر و نگرانی از مسیری اشتباه آن هم بدون امید به بازگشت، راحت تر است. او از اشتباهش درباره ی هلال ماه می فهمد که نگارش و دانش، از مطالعه حاصل می شوند؛ یافته ای که هم دلیلی برای زندگی بود و هم ابزاری برای فرار. او می نویسد:

«توانسته ام با نوشتن تا حالا زنده بمانم، تا در همین دنیا بمانم؛ بهایی که پرداخته ام این بوده است که دنیا وارونه شده.»

 

اگر او دست از نوشتن برمی داشت، آیا دیگر متوجه دنیای اطرافش می شد؟

سزار آیرا از این فرصت بهره می گیرد تا سعی کند توضیح دهد به عنوان یک نویسنده چه کار می کند و چگونه برخی از نقدها را می پذیرد که ضدش استفاده شده و کتاب هایش را شتاب زده یا سبک از نظر محتوا لقب داده اند.

او می نویسد هنر کاری نیست که به خوبی انجامش داده باشد.

«اگر درست انجام دادنش، ارزش آن باشد، پس هنر یک مهارت است، تولید برای فروش است و بنابراین به سلیقه ی مشتری ها بستگی دارد که طبیعتاً چیزی خوب می خواهند. ولی هنر، الگوی خود را خلق می کند.»

در این جا دفاعی برای سبک تکراری و تولید محتوای سریع او وجود دارد؛ آدم گاهی حس می کند کتاب های آیرا ویرایش نشده اند بلکه لحظه ای بعد از اتمام، به چاپ رسیده اند. این نظریه ای است که آیرا در کتاب کوتاهی به نام «درباره ی هنر معاصر» با جزئیات بیشتری به آن می پردازد.

این کتاب در سال 2018 به انگلیسی ترجمه و چاپ شد (نسخه ی زبان اصلی آن در 2016 چاپ شده است) که جزئیات تأثیر دوشامن را بر روی کار خودش و ذات تکرار، بازتولید و اصالت نشان می دهد.

«مشکل را بدین شکل مطرح می کنم: همه ی زندگی ام به دنبال دانش بودم ولی آن را خارج از زمان دنبال کردم و زمان، انتقامش را در جای دیگری گرفت. به همین دلیل است که تجربه چیزی به من نیاموخت و دانش در حد خیال و وهم باقی ماند. و حالا دریافتم که حتی آن وهم و خیال هم مرا ترک کرده، رفته و ناپدید شده است... در یک رمان خوب، وهم، از ترکیب جزئیات ضمنی حاصل می شود که کاری است نیازمند باور. باید روز قبل از انجام کار باور کنید و باید روز بعد باور کرده باشید. می گویم «روز» چون در این روز که در آن کتابی را تمام می کنم و روی آن تاریخ می زنم، فرو رفته ام. و چون مرگ هم در روز خاصی رخ می دهد. می توانستم بگویم «سال ها» یا «دهه ها». ولی سال ها و دهه های من دیگر تمام شده اند. برای نوشتن باید جوان باشید؛ برای خوب نوشتن باید جوانی زیرک باشید. وقتی به پنجاه سالگی برسید، بیشتر آن انرژی و دقت رفته است.» 

 

سزار آیرا اما در زمان نوشتن کتاب «تولد» آماده نبود تا کاملاً از ادعایش حمایت کند. او نمی تواند فکر نکند که برخی از نقدها درست هستند. وقتی آیرا کتاب «تولد» را نوشت، تازه داشت برخی از فانتزی ترین رمان هایش را فراموش می کرد:

مثل کتاب های «حلبی آباد»، «درمان های معجزه آسای دکتر آیرا» و «کنگره ادبی» که حال و هوای رویا مانند و ماوراءالطبیعه، منطق سازنده شان به حساب می آمد. او می نویسد:

«همه ی توجه من به ساختار معطوف بود؛ دیگر توجهی برای بقیه ی موارد باقی نمانده بود. این موضوع نشان می دهد چرا تا این حد در گفت و گوها بی عرضه هستم: چیزی برای گفتن ندارم، ارتباطم با محتوا را از دست داده ام.»

 

حتی اگر چیزی برای گفتن نباشد، نگارش همچنان پابرجاست. در رمان او، «بخشی از زندگی یک نقاش منظره» که سال 2000 چاپ شد، شخصیت اصلی بعد از این که مورد اصابت رعد و برق قرار می گیرد، متوجه می شود هیچ یک از مهارت هایش را از دست نداده است.

راوی می نویسد:  «این، مدرکی دیگر از بی تفاوتی هنر بود.»

آیرا در انتهای کتاب «تولد» هم نوشته ای مالیخولیایی و مشابه به وجود می آورد. او پس از پیچاندن معنی و مفهوم پشت نوشته اش، متوجه می شود چیزی که برایش باقی مانده، مانند یک موهبت و یک نفرین، هیچ وقت رهایش نمی کند. در پایان کتاب می نویسد:

 

«اگر نویسندگی را کنار می گذاشتم، حس می کردم دیگر چیزی باقی نمانده است؛ مثل سوزاندن پلی می شد که هنوز از آن عبور نکرده ام. اگر به زندگی ادامه دهم، مطمئناً به نویسندگی ادامه می دهم. راهی برای انجامش پیدا می کنم.»