رمان «اولیس» اثر «جیمز جویس» سرشار از اشارات و ارجاعات به سایر آثار در ادبیات غرب است، اما بدون تردید مهمترین در میان آن ها، حماسه «ادیسه» اثر «هومر» و نمایشنامه «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر» است. «جویس» همچنین به خاطر خلق سه اثر برجستهی دیگر در «ادبیات مدرنیستی»، (که همگی در شهر «دوبلین» روایت می شوند و کاراکترهایی یکسان را به تصویر می کشند)، در یادها مانده است.
نخستین اثر برجستهی «جیمز جویس»، مجموعهای از داستان های کوتاه به نام «دوبلینی ها» است که به سبکی مرسومتر و واقعگرایانهتر از «اولیس» نوشته شده است و بسیاری کاراکترها و تم هایی را به مخاطبین معرفی می کند که در رمان «اولیس» نیز حضور می یابند.
نخستین رمان «جویس»، کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی»، دوران کودکیِ «استیون دِدالوس»، مسیر رشد او در نویسندگی، و تلاش این کاراکتر برای ارزیابی باورهایش را روایت می کند. درنهایت، «جویس» شانزده سالِ پایانیِ مسیر حرفهای خود در نویسندگی را به خلق کتاب «شبزندهداریِ فینِگِن ها» اختصاص داد: رمانی با سبکی کاملا غیرمعمول که با استفاده از نسخهای مبتکرانه و نامرسوم از زبان انگلیسی نوشته شده است.
«جویس» همچنین نمایشنامهای به نام «تبعیدی ها» و چندین کتاب شعر را به انتشار رساند. تعداد زیادی از پژوهشگران ادبی، مسیر حرفهای خود را صرف تحقیق و نوشتن دربارهی آثار «جیمز جویس» (به خصوص کتاب «اولیس») کردهاند (حتی ژورنال هایی ادبی وجود دارد که به شکل کامل به آثار او اختصاص یافته است).
موقرانه پیش آمد و بر توپدان مدور جلوس کرد. رو به اطراف نمود و سه بار، سنگینسرانه، برج و دیار پیرامون و کوهستان بیدار را تقدیس کرد. آنگاه، رو به «استیون ددالوس»، خم شد به جانب او و صلیبی تند در هوا کشید، با غرغرهای در گلو و تکان دادن سرش. «استیون ددالوس»، بیحال و خوابآلود، دستانش را بر نردهی پلکان تکیه داد و با نگاهی سرد به چهرهی غرغرکنانِ لرزانی که او را تقدیس می کرد چشم دوخت، چهرهای با درازیِ اسبگون، و به موهای نتراشیدهی روشناش، زبر و بلوطیِ کمرنگ.—از کتاب «اولیس» اثر «جیمز جویس»
بیگانگی
رمان مدرنیستی تأثیرگذار «جیمز جویس»، کتاب «اولیس»، زندگی مردی عادی به نام «لئوپولد بلوم» را در یکی از روزهای عادیِ ماه ژوئن سال 1904 به تصویر می کشد. «بلوم» صبحانه می خورد، در یک مراسم خاکسپاری حضور می یابد، در انجام شغلش به مشکل برمی خورد، به بیوفایی همسرش فکر می کند، و وارد یک دعوا می شود. او سپس با دومین پروتاگونیست رمان، شاعری جوان و نهچندان موفق به نام «استیون ددالوس»، ملاقات می کند و آن ها با هم به نقاطی مختلف از شهر «دوبلین» می روند. البته که رمان مشهور «جویس»، فقط دربارهی چگونه سپری شدنِ یک روز از زندگی «لئوپولد بلوم» نیست. این رمان در اساس، دربارهی جستوجوی انسان ها برای یافتن معنا و هدف در زندگی مدرن است.
«لئوپولد بلوم» و «استیون ددالوس» هر دو احساس می کنند که در «دوبلینِ» قرن بیستمی، کاملا بیگانه و تنها هستند: آن ها رابطهی خوبی با خانوادهشان ندارند، کسی برای کارهایشان اهمیتی قائل نیست، و انگار از اجتماع پیرامون خود نیز طرد شدهاند. آن ها روز خود را با پرسه زدن در بخش های گوناگون «دوبلین»، رویاپردازی دربارهی آرزوهایشان، و جستوجو برای یافتن جایی که به آن تعلق خاطر دارند، سپری می کنند. اگرچه احساس بیگانگی آن ها در محیط شهر ممکن است احساسی مشخصا مدرن باشد، «جویس» بر این نکته تأکید می کند که اشتیاق آن ها برای یافتن «خانه»، احساسی قدرتمند و جهانی است که به همهی انسان ها انگیزه می بخشد تا مأموریت و سفرِ مختص به خودشان را آغاز کنند.
دغدغهی اصلی «بلوم» و «استیون»، یافتن راهی برای غلبه بر احساس بیگانگیشان است. این نکته یعنی آن ها می خواهند جایگاهی را در دنیا برای خودشان تعریف و تصاحب کنند تا بتوانند به جایی احساس تعلق خاطر داشته باشند و به سمت تجربهی یک زندگی معنادار گام بردارند. به همین خاطر است که «جویس» پروتاگونیست های خود را با «ادیسه» و «هملت» پیوند می دهد—آثاری که به شکل مشابه، پرسش هایی در مورد «خانه»، «تعلق خاطر»، «هویت»، و «فقدان» را مورد بررسی قرار می دهند.
«ادیسیوس» سال ها تلاش می کند تا به خانهاش، «ایتاکا»، بازگردد و در طول سفر به این موضوع فکر می کند که مردی دیگر ممکن است جایش را گرفته باشد. به شکل مشابه، «بلوم» در طول روز «دوبلین» را زیر پا می گذارد، به مسیر بازگشت به خانه می اندیشد و به این فکر می کند که همسرش، «مالی»، ممکن است او را ترک کند. «استیون» نیز در حال تقلا برای یافتن هویت خود و برنامهریزی برای آیندهاش پس از مرگ مادرش است—درست مانند «هملت» پس از مرگ پدرش.
هر دو پروتاگونیست داستان همچنین فانتزی ها و رویاهایی پرجزئیات را در ذهن خود آفریدهاند که نشانگرِ خوشبختی و رضایتی است که آن ها به دنبالش هستند: «بلوم» در مورد تبدیل شدن به یک سیاستمدار، انتشار آگهی هایش، و داشتن خانوادهای خوشحال و پرمهر رویاپردازی می کند، و «استیون» نیز خودش را در قالب یک «منجی ادبی» می بیند که از طریق هنر می تواند ایرلند را از جهالت نجات دهد. این فانتزی ها، با اینکه گاهی کاملا غیرواقعبینانه و غیرقابلدسترس به نظر می رسند، نشان از میل و اشتیاق عمیق «بلوم» و «استیون» به غلبه کردن بر احساس تبعید خود از زندگی شخصی، حرفهای، و اجتماعی دارد.
«استیون»، یک آرنجاش روی گرانیتِ دندانهدندانه، کف دستش را بر پیشانی گذاشت و به لبهی ساییدهی آستین های کت سیاه براقاش چشم دوخت. درد، که هنوز درد عشق نبود، قلبش را به اضطراب انداخت. مادرش بعد از مرگ بیسروصدا به خوابش آمده بود، تنِ تباهشدهاش در گورجامهی قهوهایِ گشادش، رایحهی موم و بلسان بنفش داشت؛ روی او که خم شده بود، نفساش، خاموش و ملامتگر، بوی خفیف خاکستر مرطوب می داد.در آنسوی سرآستین مندرساش دریا را می دید.—از کتاب «اولیس» اثر «جیمز جویس»
ادبیات
رمان «اولیس»، حماسه «ادیسه» اثر «هومر» را الگوی خود قرار می دهد: «جویس» علاوه بر استفاده از نام قهرمان «هومر»، «ادیسیوس» (یا «اولیس» در لاتین) برای عنوان رمان خود، نام فصل ها یا قسمت های داستان را نیز با الهام گرفتن از کتاب های گوناگونِ حماسهی «هومر» انتخاب کرده است. اما علیرغم وجود این پیوندهای آشکار میان «اولیس» و «ادیسه»، نمی توان رمان «جویس» را صرفا یک اقتباس یا تفسیر مجدد از اثر «هومر» در نظر گرفت. علاوه بر «ادیسه»، «جویس» به شکل پیوسته به صدها اثر ادبی معروف دیگر اشاره می کند. این اشارات و ارجاعات به رمان عمق و غنا می بخشد، به «جیمز جویس» فرصت می دهد تا هدف و ارزش ادبیات را مورد بررسی قرار دهد، و باعث می شود «اولیس» در کنار سایر شاهکارهای ادبیات غرب قرار گیرد.
اما به شکل همزمان، «جویس» پرسش هایی را در مورد این شاهکارها مطرح می کند و به این موضوع می پردازد که انسان ها به چه نوع ادبیاتی نیاز دارند تا بتوانند با شرایط جدید قرن بیستم (مانند صنعتیسازی، پیشرفت تکنولوژی، استعمار، جهانیشدن، و غیره) کنار آیند. «جویس» از طریق ارجاعات خود، استفاده از ادبیات به عنوان عنصری در پیرنگ، و مهمتر از همه، تسلط بر طیفی گسترده از سبک های ادبی، نگرشی وسیعتر به ارزش ادبیات را مطالبه می کند. به عقیدهی او، صادقانهترین نوعِ تصویر کردن واقعیت در ادبیات، ارائهی وفادارانهی چندین نقطهنظر یا دیدگاه در مورد مسئلهای یکسان است—و نه تلاش برای یافتن حقیقتی واحد.
«جیمز جویس» بهواسطهی استفاده از چندین صدا یا دیدگاه، به این نکته اشاره می کند که سبک های ادبی همیشه در حال تغییر هستند، و نشان می دهد که «فُرم» چگونه به «محتوا» شکل و جهت می بخشد. به همین خاطر می توان گفت «جویس» این ارجاعات ادبی را صرفا برای ادای احترام به آثار گذشته به کار نمی گیرد، بلکه هدفش همچنین یادآوری این نکته به مخاطبین است که همهی دیدگاه ها «شخصی» و «ذهنی» هستند، و معیارهای سادهانگارانه و محدود در مورد بزرگی و جایگاه ادبی، از بخش بزرگی از پیچیدگی زندگی و ادبیات غافل می ماند.