«ارنست همینگوی»، برنده جایزه «نوبل ادبیات» و جایزه «پولیتزر»، نویسنده آمریکایی برجستهای بود که سبک نگارشی منحصربهفرد داشت و مجموعه آثاری ماندگار را از خود بر جای گذاشت. زندگی پر فراز و نشیب «همینگوی» خارج از دنیای ادبیات—همچون شرکت در جدال های نظامی و سیاسی مختلف و ورود به دنیای جاسوسی دولتی—باعث شده است علاوه بر کتاب های تأثیرگذار این نویسنده، حقایق مربوط به زندگی او نیز مورد توجه بسیاری از علاقهمندان به ادبیات قرار گیرد. با این مطلب همراه شوید تا دربارهی خالق آثار درخشانی همچون «پیرمرد و دریا» و «زنگ ها برای که به صدا درمی آید» بیشتر بدانیم.

همکاری با سازمانهای جاسوسی شوروی و آمریکا
پرونده های KGB (سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی) آشکار می کند که سازمان جاسوسی NKVD (پیش از شکلگیری KGB) در اواخر دههی 1940، «همینگوی» را به استخدام خود درآورد. او احتمالا به خاطر باورهای ضد-فاشیستی خود حاضر به همکاری با آن ها شده بود. «همینگوی» با نام مخفی «آرگو» شناخته می شد و کارگزار شوروی را در نیویورک ملاقات می کرد. با این وجود پرونده های KGB همچنین نشان می دهد «همینگوی»، «علیرغم تمایل و اشتیاق او برای کمک»، اطلاعات مفیدی را به آن ها منتقل نکرد. او در پایان دههی 1940، دیگر ارتباطی با سازمان جاسوسی شوروی نداشت.
«همینگوی» همچنین در اوایل دههی 1940، گروهی از خبررسان ها را در کوبا سازماندهی کرده بود. اعضای این گروه که بسیاری از آن ها، پناهجویان گریخته از حکومت دیکتاتوری اسپانیا بودند، مأموریت داشتند که اطلاعات مربوط به حامیان «نازی ها» در کوبا را به «همینگوی» منتقل کنند و او نیز این اطلاعات را به سفیر آمریکا انتقال دهد. با این حال، «همینگوی» موفق به جمعآوری اطلاعات مفیدی در این باره نشد و این گروه جاسوسی نیز در سال 1943 دست از کار کشید.
از دست رفتن آثار اولیه در ایستگاه قطار
«هَدلی ریچاردسون»، همسر نخست «همینگوی»، در سال 1922 و به درخواست این نویسنده، تقریبا تمام آثار همسرش را جمعآوری کرد تا آن ها را به یک ویراستار تحویل دهد. او چمدان حاوی متن ها را به یک ایستگاه قطار در پاریس برد، در جایی که متن ها به طریقی گم شدند. «همینگوی» یک رمان ناتمام، و چندین شعر و داستان کوتاه را از دست داد. این متن ها هیچ وقت پیدا نشدند.
از سوی شمال می توانستیم چشم به دره بیندازیم و جنگلی از درختان بلوط را ببینیم و در فراسوی آن، کوهستان دیگری بود که در پای آن، رودی جریان داشت. آتش جنگ برای تصرف آن کوهستان نیز شعله می کشید، اما پیروزی وجود نداشت و در فصل پاییز وقتی باران شروع شد، برگ های درختان بلوط فرو ریخت و شاخه ها عریان شدند و تنه های درختان از خیسی باران به سیاهی گراییدند و تاکستان نیز لخت و نحیف و شاخه هایش بیبرگ و بار شد و همهی روستای خیس و قهوهای با ورود پاییز مرگآمیز می نمود.—از کتاب «وداع با اسلحه» اثر «ارنست همینگوی»
نقشه برای مبارزه با زیردریاییهای نازیها
زیردریایی های آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم، اغلب به کشتی های آمریکایی در حوزهی کارائیب حمله می کردند. «همینگوی» از خانهاش در کوبا، نقشهای را برای از کار انداختن این زیردریایی ها توسط قایق ماهیگیری خودش طراحی کرده بود. او عقیده داشت وقتی قایق با یکی از این زیردریایی ها هنگام گشتزنی مواجه می شود، خدمه می توانند نارنجک هایی را به سمت زیردریایی پرت کنند و باقی گروه نیز با مسلسل به آن شلیک کنند. نقشهی «همینگوی» حمایت هایی محدود را از طرف «دفتر اطلاعات نیروی دریایی آمریکا» دریافت کرد و قایق او به مهمات، تجهیزات رادیویی و موتورهای قدرتمندتر مجهز شد. با این وجود، و شاید خوشبختانه، «همینگوی» و خدمهاش هیچ وقت با زیردریایی های نازی ها مواجه نشدند و نقشهی عجیب و منحصربهفرد او نیز در واقعیت تجربه نشد.
محافظت از «جیمز جویس» در دعوا
«همینگوی» در زمان اقامت خود در پاریس در دههی 1920، با نویسنده ایرلندی برجسته، «جیمز جویس»، رابطهای دوستانه شکل داد. اگر هنگام معاشرت این دو با هم، مشاجرهای رخ می داد، «جویس» که قدرت جسمانی کمتر و بینایی ضعیفی داشت، ظاهرا بر دوستش، «همینگوی»، اتکا می کرد. «همینگوی» در مصاحبهای سال ها بعد، دربارهی ماجراجویی های خود با «جویس» گفت: «ما بیرون می رفتیم، و جویس وارد مشاجره یا دعوا می شد. او حتی نمی توانست طرف مقابلش را ببیند، بنابراین می گفت: به حسابش برس همینگوی! به حسابش برس!»
سایه مثل آب روان، خنک و مطبوع بود. از چهارراه که گذشت، ناگهان با هُرمِ گرما روبهرو شد. «مانوئل» میان آدم هایی که می دید، قیافهی آشنایی پیدا نکرد. درست جلوی «پورتا دل سول» رفت درون کافه. کافه آرام و خلوت بود. چند نفری سر میزهای کنار دیوار نشسته بودند. چهار مرد سر میزی ورق بازی می کردند. بیشتر مردان کنار دیوار سیگار می کشیدند. فنجان های خالی قهوه و لیوان های نوشیدنی روی میزشان دیده می شد. «مانوئل» از سالن گذشت و به اتاق کوچک پشتی رفت. مردی سر میز در گوشهی اتاق خوابیده بود.—از کتاب «مردان بدون زنان» اثر «ارنست همینگوی»
تلاش برای آزادسازی هتلی در پاریس
«همینگوی» در تابستان سال 1944، به عنوان گزارشگر جنگ در فرانسه حضور داشت تا آخرین روزهای جنگ جهانی دوم را پوشش خبری دهد. او همچنین می دانست نیروهای اشغالگر نازی، «هتل ریتز» در پاریس را به مقر اصلی خود تبدیل کرده بودند. «همینگوی» که از زمان اقامت خود در پاریس در دهه 1920 علاقهای ویژه به این هتل داشت، اصلا از این موضوع خوشحال نبود. در 25 آگوست سال 1944، روزی که نازی ها در پاریس تسلیم شدند، «همینگوی» به همراه گروهی که خودش آن را «ناهنجارها» نامیده بود، به سمت «هتل ریتز» به راه افتادند تا آن را از دست نیروهای اشغالگر دربیاورند. آن ها پس از رسیدن به هتل دریافتند که نازی ها قبلا آنجا را ترک کرده بودند.
نوشتن در حالت ایستاده
«همینگوی» معمولا در صبح شروع به نوشتن می کرد، در حالی که در مقابل میز تحریرش می ایستاد و با مداد می نوشت. اگرچه او اغلب آثارش را با دست می نوشت، اما وقتی نیاز داشت افکارش را با سرعتی بیشتر روی کاغذ آورد، از ماشین تحریر نیز استفاده می کرد. «همینگوی» در خانهاش در کوبا، تعداد واژه های نوشته شده در هر روز را روی یک چارت بزرگ ثبت می کرد؛ اگرچه او گاهی اوقات از هزار کلمه فراتر می رفت، اما تعداد میانگین کلماتی که در هر روز می نوشت، بین 400 تا 700 بود.
بسیار گرسنه بود. گرسنگی برایش تازگی نداشت. در این گونه سفرها اغلب گرسنه می ماند. ترس و وحشتی هم نداشت زیرا می دانست در این کوهستان ها، راه یافتن به پشتِ جهت دشمن بسیار آسان و بیخطر است. تنها اضطرابی که داشت این بود که در صورت گیر افتادن، نقشهاش اجرا نشده می ماند. به علاوه حتی نمی توانست به تمام افراد پارتیزان که در این کوهستان پراکندهاند، کاملا اعتماد کند. دربارهی «آن سلمو» اطمینان خاطر داشت. «آن سلمو» وجب به وجب این کوهستان را بلد بود. این پیرمرد از هر حیث صمیمی و ثابتقدم بود ولی «رابرت جردن» نمی دانست که آیا همانقدر که صمیمی و وفادار است، کاردان و دارای حس قضاوت صحیح نیز هست یا خیر.—از کتاب «زنگ ها برای که به صدا درمی آید» اثر «ارنست همینگوی»
چندین تجربهی آسیب به سر
«همینگوی» در طول زندگی، آسیب های متعددی را در ناحیهی سر تجربه کرد. او هنگام حضور در ایتالیا در جنگ جهانی اول، به خاطر یک انفجار از هوش رفت؛ در سال 1944 و در یک سانحهی رانندگی، متحمل ضربهای به سرش شد؛ به عنوان گزارشگرِ جنگ به فرانسه رفت و در آنجا نیز در یک تصادف با موتور سیکلت سرش ضربه خورد؛ پس از جنگ در قایقش به زمین افتاد و دوباره سرش آسیب دید. ممکن است آسیب ها و حوادث ذکر شده، در شکلگیری «انسفالوپاتی مزمن جراحتی» یا CTE در «همینگوی» نقش ایفا کرده باشد. اگرچه «همینگوی» با اختلال های روانپزشکیِ دیگری مواجه بود، CTE ممکن است در بیماری زوال عقل این نویسنده در سال های پایانی عمر او تأثیرگذار بوده باشد.
سوژهی جاسوسی FBI
«همینگوی» در سال های پایانی عمر خود، هراس این را داشت که به سوژهی جاسوسی برای FBI (اداره تحقیقات فدرال آمریکا) تبدیل شده باشد. او به یکی از دوستانش گفت که مأمورین همه چیز را شنود می کردند و در نامه ها و حساب های او دست می بردند. این گفته ها در آن زمان به عنوان نشانهای از افول ذهنی «همینگوی» در نظر گرفته شد، اما بعدها معلوم شد که او در واقع سوژهی جاسوسی بوده است.
به خاطر «قانون دسترسی آزاد به اطلاعات» در آمریکا، پروندهی «همینگوی» در FBI پس از مرگ او در اختیار عموم قرار گرفت. این پرونده نشان داد FBI از دههی 1940 و زمانی که «همینگوی» در کوبا زندگی می کرد، او را زیر نظر داشته است. برخی از اطرافیان «همینگوی» اعتقاد داشتند آگاه شدن او از جاسوسی های FBI، یکی از دلایل احتمالیِ خودکشی «همینگوی» در سال 1961 بوده است.