1. خانه
  2. /
  3. بلاگ
  4. /
  5. حقایقی از زندگی «جیمز بالدوین»

حقایقی از زندگی «جیمز بالدوین»

James Baldwin

با این مطلب همراه شوید تا درباره‌ی یکی مهم‌ترین نویسندگان آمریکایی در قرن بیستم بیشتر بدانیم.

«جیمز بالدوین» که در محله‌ی «هارلمِ» نیویورک در سال 1924 به دنیا آمد، یکی از نویسندگان برجسته‌ی آمریکا در قرن بیستم قلمداد می شود. او در قالب های مختلف به خلق اثر پرداخت: رمان، مقاله و نمایشنامه هایی که به شکل عمده بر مسائل مربوط به نژاد، طبقه‌ی اجتماعی و جنسیت در اواسط قرن بیستم تمرکز داشتند.




«بالدوین» در سال 1948 و در 24 سالگی، در حالی که تقریبا هیچ پولی برایش باقی نمانده بود، به پاریس رفت تا از نگرش های تعصب‌آمیزی که در آمریکا با وجود داشت، فاصله بگیرد. او پنج سال بعد، نخستین رمان خود را به انتشار رساند: کتاب «با کوه در میان بگذار»، داستانی با رگه های خودزندگی‌نامه درباره‌ی یک نوجوان اهل «هارلم» که در دهه‌ی 1930 زندگی می کند، و همین‌طور درباره‌ی رابطه‌ی گهگاه پرچالشِ این شخصیت با خانواده‌اش و کلیسا. با این مطلب همراه شوید تا درباره‌ی «جیمز بالدوین» و زندگی شخصی و حرفه‌ای او بیشتر بدانیم.


قدیمی‌ترین خاطراتش که همگی به یک شکل بودند، تنها خاطراتش، خاطراتی مربوط به بی‌قراری و روشنایی صبح های یکشنبه بود. همه‌ی خانواده روز یکشنبه بلند می شدند. پدرش که نباید به سر کار می رفت، پیش از صبحانه آن ها را برای مراسم نیایش آماده می کرد؛ مادرش که آن روز لباس بلند می پوشید، و تا حدودی جوان به نظر می رسید، با آن موهای صافش، کلاه سفید چسبان روی سرش می گذاشت که شکل زنان پرهیزکار می شد. برادر کوچکش، «رُی»، که آن روز ساکت بود، چون پدرش خانه بود. «سارا»، که آن روز روبان قرمز به موهایش می بست، و پدر ناز و نوازشش می کرد. و بچه، «راث»، که لباس صورتی و سفید تنش کرده بودند و بغل مادرش به سمت کلیسا می رفت.—از کتاب «با کوه در میان بگذار» اثر «جیمز بالدوین»




فعالیت در کلیسا در نوجوانی

مادر «بالدوین»، «اِما جونز»، هیچ وقت به او نگفت که پدر واقعی‌اش چه کسی بود. «جیمز» تحت سرپرستی پدرخوانده‌اش، یک کشیشِ «باپتیست» به نام «دیوید بالدوین» بزرگ شد اما رابطه‌ی آن ها، پیچیدگی های مختص به خودش را داشت. با این حال، نقطه‌ی اشتراکی که این دو نفر داشتند، حداقل برای چند سال، تعهد آن ها به مذهب بود. «بالدوین» در مقاله‌ای به نام «نامه‌ای از سرزمینی در ذهنم» درباره‌ی تجربه ی «یک بحران مذهبی طولانی» می نویسد و بیان می کند: «در چهارده سالگی، برای اولین بار در زندگی‌ام، ترسیدم—ترس از شرارت درونم و ترس از شرارت های بیرون.»


دوستی با نقاش مدرنیست، «بوفورد دلِینی»

وقتی «بالدوین» پانزده ساله بود، با نقاش آمریکایی، «بوفورد دلِینی»، آشنا شد: کسی که «بالدوین» خیلی زود او را به عنوان دوست و معلم خود برگزید. «بالدوین» همچنین ویژگی هایی پدرگونه را در این هنرمند می دید و بارها از «دلِینی» به عنوان «پدر معنوی» خود یاد کرد. او در مورد این نقاش فعال در جنبش «رنسانس هارلم» بیان کرد: «او برای من، اولین شاهد زنده از این موضوع بود که یک فرد سیاهپوست می تواند هنرمند باشد.»


مشارکت در انتشار نخستین کتاب «مایا آنجلو»

«جیمز بالدوین» و «مایا آنجلو» رابطه‌ای دوستانه با هم داشتند. «بالدوین» یک روز، «آنجلو» را به یک مهمانی در خانه‌ی کاریکاتوریست برنده‌ی جایزه‌ی «پولیتزر»، «جولز فایفر»، و همسر او، «جودی»، برد. در بخشی از مهمانی، بسیاری از حاضران شروع به تعریف داستان هایی از دوران کودکی خود کردند، و «جودی» به شکلی عمیق تحت تأثیر داستان «مایا آنجلو» قرار گرفت. 

«جودی» سپس داستان «آنجلو» را به یکی از دبیران انتشارات Random House به نام «رابرت لومیس» سپرد و از او تقاضا کرد که «آنجلو» را به نوشتن داستانش ترغیب کند. «آنجلو» اما این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که به خلق شعر و نمایشنامه علاقه‌مند است و نه خودزندگی‌نامه.

«لومیس» چند بار دیگر این پیشنهاد را مطرح کرد اما «آنجلو» هر بار پاسخ منفی داد. درنهایت، «لومیس» برای متقاعد کردن «آنجلو» برای او نوشت: «کاملا قابل درک است که تلاشی برای نوشتن خودزندگی‌نامه نمی کنید، چون نوشتن خودزندگی‌نامه در قالب یک اثر ادبی، تقریبا غیرممکن است.» این چالش، نظر «آنجلو» را به خود جلب کرد و نتیجه‌ی آن، کتابی شد به نام «می دانم چرا پرنده در قفس می خواند».


«آن ها با تمام توان خود آواز می خواندند و از سرِ شادی دست می زدند. زمانی نبوده است که «جان» ننشسته باشد به تماشای قدیسانی که از ترس توی دل خود شادی می کردند و می رفتند توی جلد خودشان. آواز باعث می شد به حضور خداوند ایمان پیدا کند، در حقیقت، دیگر مسئله ی اعتقاد نبود، چون آن ها  آن حضور را واقعیت می بخشیدند. او خودش این را حس نمی کرد.  آن ها شادمانی را احساس می کردند، با این حال، او نمی توانست تردید داشته باشد که برای آن ها همین نان زندگی بود؛ نمی توانست به آن شک کند، یعنی برای شک دیگر دیر شده بود.—از کتاب «با کوه در میان بگذار» اثر «جیمز بالدوین»




ترک آمریکا پس از خودکشی یکی از دوستان

«بالدوین» در مصاحبه با «پاریس ریویو» در سال 1948، درباره‌ی دلایل خود برای ترک آمریکا صحبت کرد. او در این باره گفت: «دیگر شانسی نداشتم. ممکن بود به زندان بیفتم، ممکن بود کسی را به قتل برسانم یا کشته شوم. بهترین دوستم دو سال قبل خودکشی کرده بود.» او در همین مصاحبه، در مورد دلایل خود برای رفتن به فرانسه نیز حرف هایی برای گفتن داشت: «مسئله‌ی انتخاب فرانسه چندان مطرح نبود. مسئله‌ی اصلی، خارج شدن از آمریکا بود. نمی دانستم چه اتفاقاتی در فرانسه برایم رقم خواهد خورد، اما می دانستم در نیویورک چه اتفاقاتی برایم خواهد افتاد. اگر آنجا می ماندم، به زیر کشیده می شدم، مثل دوستم.»


آشنایی با «کانتی کالن»، شاعر برجسته در جنبش «رنسانس هارلم»

«کانتی کالِن»—که مجموعه شعرش با نام «رنگ ها» یکی از آثار برجسته در جنبش «رنسانس هارلم» بود—در آغاز دوران حرفه‌ای خود به عنوان معلم زبان فرانسوی، در مدرسه‌ای به نام «فردریک داگلاس» تدریس می کرد که «بالدوین» در آن دانش‌آموز بود. «کالن» باعث شد «بالدوین» با بسیاری از نویسندگان سیاهپوست برجسته آشنا شود و همچنین، تجارب خود از زندگی در فرانسه را با او در میان گذاشت.


در یک لحظه، سرها به عقب برگشت، چشم ها بسته شد، عرق روی پیشانی‌اش نشست، او نشست پشت پیانو، می خواند و می نواخت و بعد، مثل گربه‌ی سیاه بزرگی گرفتار در جنگل، میخکوب شد و به لرزه افتاد و فریاد برکشید: «یا عیسی مسیح، ای مسیح پروردگار!» آخرین نُت سوزان را بر پیانو نواخت و دست هایش را فراز کرد، کف دست رو به بالا، و از هم گشود. داریه ها به سرعت جای خالی پیانوی خاموش‌اش را پر کردند، و صدای هق‌هق‌اش، گریه‌ی دیگران را هم دراورد. بعد روی پاهایش ایستاد، چرخی زد، چشم هایش را بست، صورتش سرخ شد، از این خشم به هم خورد، و ماهیچه هایش می پریدند و رگ های گردن سیاه و بلندش متورم می شدند. انگار که نمی توانست نفس بکشد، انگار که بدنش نمی توانست این همه شور و اشتیاق را در خود جای دهد.—از کتاب «با کوه در میان بگذار» اثر «جیمز بالدوین»




فعالیت به عنوان منتقد فیلم

اگرچه «جیمز بالدوین» بیشتر به خاطر رمان های خود شناخته می شود، اما او به نوشتن نقد فیلم نیز می پرداخت. «بالدوین» در کتاب خود به نام «شیطان مشغول می شود»، به همان سبک و سیاق رمان هایش، درباره‌ی سینمای آمریکا نوشت و به شکل ویژه در مورد مسائل مربوط به نژاد در سینما سخن گفت. 

به عنوان نمونه، «بالدوین» در نقد فیلم «ستیزه‌جویان» بیان می کند: 

«پذیرفتن پیش‌فرض این داستان، غیرممکن است؛ پیش‌فرضی شکل‌گرفته بر اساس این سوءتفاهمِ عمیقِ آمریکایی در مورد ماهیت نفرت میان سیاهپوستان و سفیدپوستان. بدون تردید، نفرت وجود دارد، اگرچه من اکنون این واژه را با احتیاط کامل به کار می برم، و فقط با توجه به تأثیرات یا نتایج آن سخن می گویم. اما این نفرت، در دو طرف به یک شکل و یک میزان نیست، چرا که خاستگاه های آن یکسان نیست. این شاید بحثی پرظرافت و چندوجهی باشد، اما سیاهپوستان، به همان دلیلی که سفیدپوستان از آن ها متنفر هستند، از سفیدپوستان تنفر ندارند. خاستگاه نفرت فرد سفیدپوست، هراس است، هراسی بی‌پایان و بی‌نام که بر ظاهرِ سیاهان متمرکز می شود و چیزی را به آن ها نسبت می دهد که فقط در ذهنش وجود دارد. اما خاستگاه نفرت فرد سیاهپوست، خشم است، و او بیش از آن که از سفیدپوستان متنفر باشد، فقط می خواهد آن ها از سر راه خودش، و مهم‌تر از آن، از سر راه فرزندانش کنار بروند.»






مقالات مرتبط با "حقایقی از زندگی «جیمز بالدوین»"
نشست های تخصصی ایران کتاب در نمایشگاه بین المللی کتاب
نشست های تخصصی ایران کتاب در نمایشگاه بین المللی کتاب

از ۱۷ تا ۲۶ اردیبهشت، میزبان شما در نشست‌های تخصصی، برنامه‌های فرهنگی

بررسی کتاب «اولیس» اثر «جیمز جویس»
بررسی کتاب «اولیس» اثر «جیمز جویس»

رمان مدرنیستی تأثیرگذار «جیمز جویس»، زندگی مردی عادی به نام «لئوپولد بلوم» را در یکی از روزهای عادیِ ماه ژوئن سال 1904 به تصویر می کشد.

کتاب «پرندگان خارزار»: داستان عشق ممنوعه
کتاب «پرندگان خارزار»: داستان عشق ممنوعه

این رمان از «کالین مک‌کالو»، اغلب با لقب «بر باد رفته استرالیایی» مورد اشاره قرار می گیرد.

نگاهی به کتاب «درخشش» اثر «استیون کینگ»
نگاهی به کتاب «درخشش» اثر «استیون کینگ»

کتاب «درخشش» مانند بسیاری از رمان های «استیون کینگ»، سرشار از عناصر ماورایی است.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "حقایقی از زندگی «جیمز بالدوین»" ثبت می‌کند