اثر نخست «هالی جکسون»، رمان «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»، با ارائه داستانی پرتنش و مسحورکننده، مخاطبین بسیار زیادی را در سطح جهان به خود جذب کرد و خیلی سریع در «فهرست پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز» قرار گرفت. پیچ و خم ها، خطرات، و کاراکترهای جذاب این داستان باعث می شود تعلیق و تنشی فراموشنشدنی را از ابتدا تا انتهای روایت تجربه کنیم. در این مطلب، مصاحبه «هالی جکسون» با مجله اینترنتی United By Pop را با هم می خوانیم—گفتوگویی در مورد منبع الهام اثر نخستِ درخشان او، چگونگی خلق این داستان، و توصیه های «هالی جکسون» به نویسندگانی که در ابتدای مسیر هستند.

چگونه یک مخاطبِ احتمالی را ترغیب می کنید تا کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب» را بخواند؟
از آن ها می پرسم: آیا تا به حال در مورد حل کردن معمای یک قتل، رویاپردازی کردهاید؟ و وقتی به شکل اجتنابناپذیر سرشان را به نشانه تأیید تکان می دهند (چون معتقدم همه، میزانی اندک از یک کارآگاه مخفی را در خود دارند)، به آن ها می گویم این کتاب به شما فرصت می دهد تا واقعا در نقش کارآگاهِ درونتان فرو بروید. در این کتاب می توانند در کنار کاراکتر اصلی، «پیپ»، سرنخ ها را مورد بررسی قرار دهند و احساس کنند که واقعا در کنار او در حال تلاش برای پاسخ دادن به این سوال هستند: پنج سال پیش، چه اتفاقی برای «اندی بل» رخ داد؟
بچه های پر شر و شور در راه بازگشت از مدرسه به خانه، دور هم جمع می شدند و همدیگر را شیر می کردند که بدوند و دروازهی مقابل خانه را لمس کنند. اما خانه به تسخیر ارواح درنیامده بود، تنها سه فرد غمگین درونش بودند که سعی داشتند مثل سابق به زندگیشان ادامه دهند، خانهای که در آن خبری از سوسو زدن نور یا افتادن خود به خودِ صندلی نبود، اما با اسپری تیرهرنگ، رویش نوشته بودند: «خانواده آشغال» و با سنگ، شیشه پنجره هایش را شکسته بودند. همیشه برای «پیپ» سوال بود که چرا آن ها از آنجا نرفتهاند. نه اینکه مجبور باشند... آن ها مرتکب هیچ کار اشتباهی نشده بودند. ولی نمی دانست چطور با آن وضعیت زندگی می کنند.—از کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»
چه باعث شد نوشتن داستان تریلرِ «whodunit» را به سایر ژانرها از جمله فانتزی ترجیح دهید؟
من همیشه طرفدار داستان های معما-محور بودهام، چه در کتاب هایی که خواندهام و چه در سریال هایی که دیدهام (فکر می کنم سریال «Lost» بود که علاقهی من به داستان های معمایی را در کودکی به وجود آورد). اعتقاد دارم این گونه از داستان ها به این خاطر به محبوبیت می رسند که مخاطبین را به شکل پیوسته به پرسیدن سوال هایی مانند «چه اتفاقاتی در حال رقم خوردن است؟» یا «حقیقت ماجرا چیست؟» وادار می کنند. و وقتی پای نوشتن به میان می آید، به نظرم مهم است چیزی را بنویسی که خودت عاشق خواندنش باشی، وگرنه خیلی زود اشتیاق و انگیزه برای نوشتن کتاب از دست خواهد رفت (و نمی توان اشتیاق و انگیزه کمی داشت وقتی در حال نوشتن کتابی با بیش از صدهزار کلمه هستید.) به همین خاطر بود که به سراغ نوشتنِ تریلرِ جناییِ «whodunit» رفتم؛ اینگونه از داستان، تمام عناصر معمایی را که عاشقشان هستم، در خود دارد و همچنین، در جهانی واقعی و ملموس رقم می خورد.
قبلا از علاقه خود به پادکست های جنایی صحبت کردهاید؛ آیا آن ها نقشی در الهامبخشی ها و تحقیقات مربوط به کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب» داشتند؟
فکر می کنم اگر با پادکست های «جنایت واقعی» آشنا نشده بودم، این کتاب هیچ وقت به وجود نمی آمد؛ آن ها نقشی بسیار مهم در شکل دادن به این کتاب و همینطور شکل دادن به من به عنوان نویسنده داشتهاند. احتمالا اطلاعات بیش از اندازه زیادی از قاتلین سریالی معروف دارم، و زمان زیادی را در سایت «Reddit» صرف خواندن تئوری های مختلف درباره پرونده های قتل می کنم. فقط خود داستان ها نیستند که برایم الهامبخش بودهاند، بلکه فرمت و قالبی که پادکست های «جنایت واقعیِ» طولانی دارند نیز کمککننده بوده است. «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب» در اساس مثل یک پادکست ارائه شده و بخش زیادی از داستان در قالب متنِ مصاحبه ها و سایر چیزهایی که معمولا در پادکست ها با آن مواجه می شویم—مانند یک نقشهی حاشیهنویسی شده و صفحات دفتر خاطرات—روایت شده است.
ولی نمی دانست خانواده «سینگ» چطور توانش را یافتند که اینجا بمانند... اینجا، در «کیلتون»، زیر بار خیل چشمان گرد شده، اظهار نظراتی که آنقدر بلند زمزمه می شدند تا به گوش برسند و گپ و گفتِ کوتاه همسایه ها که دیگر هیچ وقت به مکالمات طولانی تبدیل نشدند. نزدیک بودنِ آنقدر زیادِ خانهشان به دبیرستان «لیتل کیلتون»، کمی بیانصافی بود، جایی که هم «اندی بل» و هم «سل سینگ» به آن رفته بودند، جایی که «پیپ» چند هفته بعد، وقتی که خورشید کهنهی ماه اوت وارد سپتامبر می شد، برای آخرین سال تحصیلش به آن برمی گشت.—از کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»
هنگام نوشتن کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»، آیا از ابتدا همه چیز را می دانستید یا رویدادها همزمان با فرآیند نوشتن به وجود آمدند؟
بله، قبل از این که حتی نخستین جمله کتاب را بنویسم، دقیقا می دانستم عامل جنایت چه کسی است و گره های معما چگونه گشوده خواهد شد. فکر می کنم هنگام نوشتن کتابی مانند این، که در آن مجبور هستید از سرنخ ها و اشاره های غیرمستقیمِ زیادی استفاده کنید، نوشتن داستان بدون دانستن این که پاسخ ها دقیقا چه هستند، کاری بسیار سخت خواهد بود؛ چگونه ممکن است بتوانید مخاطبین را بهعمد گمراه کنید وقتی هنوز خودتان نمی دانید چه اتفاقاتی افتاده است؟ به همین خاطر طرح و نقشهای از تمام صحنه های کتاب به وجود آوردم و دقیقا می دانستم هر سرنخ را در چه جایی قرار می دهم، به همین خاطر خلق پیشنویسِ اصلی به فرآیندی راحتتر و لذتبخشتر تبدیل شد. فکر می کنم دیوانه می شدم اگر تلاش می کردم کتابی به این پیچیدگی را بدون داشتن طرح و نقشهای کامل از ابتدا بنویسم.
اگر قرار باشد از سه نفر نام ببرید که هنگام حل معمای یک قتل در کنارتان باشد، چه افراد خیالی یا واقعی را انتخاب می کنید؟
تیم من برای مبارزه با جنایت شامل این افراد خواهد بود: «جاگهِد جونز» از سریال «Riverdale»، چون او همیشه مصمم به یافتن حقیقت است، حتی به قیمت به خطر انداختن خودش؛ و کلاه جذابی به سر می کند. فکر می کنم «آگاتا کریستی» را از مرگ بازمی گردانم چون او ملکه داستان های «whodunit» است و آنقدر کتاب معمایی نوشته که احتمالا می تواند راهحل پیچیدهترین پروندهی قتل را تنها در چند ثانیه حدس بزند، که این یعنی زحمت کمتر برای من. و بعد شاید فردی بسیار ثروتمند را انتخاب می کنم تا هزینه های تحقیقات و وسایلی را که نیاز داریم، پرداخت کند؛ بنابراین شاید «کیم کارداشین»، چون می دانم او نیز به ماجراهای کارآگاهی علاقهمند است، و از این علاقه تا تبدیل شدن به کارآگاه پرونده های قتل، فقط یک قدم کوچک فاصله است.
ایستاد. بلافاصله شجاعت بیشتری از نصف بچه های شهر در خود احساس کرد و دستش را روی دروازه گذاشت. نگاهش، مسیر امتدادیافته را تا درِ ورودی دنبال کرد. شاید تنها چند قدم به نظر می آمد، اما شکافی دلهرهآور بین جایی که ایستاده بود و آنجا وجود داشت. در نظر گرفته بود که امکان داشت این فکر بسیار بدی باشد. خورشید صبح، سوزان بود و «پیپ» می توانست از حالا، چسبناک شدن گودی زانوهایش را در شلوار جیناش حس کند. فکری بد یا فکری جسورانه. هر چند بزرگترین نوابغ تاریخ، همیشه جسارت را برتر از امنیت دانستهاند و حرف هایشان حتی برای بدترین فکرها، توجیه خوبی است. اعتنایی به شکاف نکرد و به طرف در به راه افتاد.—از کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب»
کتاب «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب» نخستین رمان شماست؛ تجربهتان از نوشتن و انتشار کتاب چگونه بود و آیا توصیهای برای نویسندگان تازهکار و مشتاق دارید؟
رمان «راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب» اولین کتابی بود که منتشر کردم، اما در حقیقت سومین کتابی است که نوشتهام. اولی، یک کتاب فانتزی فاجعهآمیز بود که در پانزده سالگی نوشتم و هیچ وقت نباید روشنایی روز را ببیند...هیچ وقت! دومی، تریلری تاریخی بود که پس از گرفتن مدرک کارشناسی ارشد آن را نوشتم. آن را به چند کارگزار ادبی تحویل دادم و به شکلی کلی واکنش های مثبتی دریافت کردم، اما اتفاقِ نظر بر این بود که کتاب، کمی بیش از حد متفاوت است و آن ها مطمئن نبودند که بتوانند آن را به فروش برسانند.
یکی از کارگزاران ادبی به من توصیه کرد که شاید بهتر باشد در ژانری تجاریتر و پرفروشتر بنویسم، و چه چیزی تجاریتر از قتل؟ به همین خاطر این کتاب را در چند ماهِ پرمشغله نوشتم (چون می ترسیدم اگر کارم زیاد طول بکشد، آن کارگزار ادبی مرا فراموش خواهد کرد) و نسخهی تکمیلشده را برایش فرستادم و او پاسخ مثبت داد. و بعد، چند ماه پس از تحویل کتاب، پاسخ مثبتِ دیگری را از ناشرم، «Egmont»، دریافت کردم. توصیهام این است که هیچ وقت ناامید نشوید؛ داشتن پیشنویسی که اکنون مجبورید آن را کنار بگذارید، به این معنا نیست که شکست خوردهاید، در حقیقت به خاطر خلق آن احتمالا به نویسندهای بهتر تبدیل خواهید شد. آموختنِ کنار گذاشتنِ کتابی که اهدافتان را به پیش نمی برد، درسی مهم است که من در طول سفرم برای انتشار کتاب آن را آموختم.