«مری لو»، درست مانند طرفداران داستان هایش، زمانی تصور می کرد که سهگانهی موفق و محبوب او، «افسانه»، به پایان رسیده است. وقتی «لو» کتاب «قهرمان»—عنوان سوم و نهایی—را در سال 2013 به انتشار رساند، به جای گشودن گره های داستانیِ باقیمانده و به پایان رساندن مجموعه با پاسخ های مشخص، پایانی نفسگیر و سوالبرانگیز را به تصویر کشید.

طرفداران این نویسندهی چینی-آمریکایی، که بارها در «فهرست پرفروش ترین های نیویورک تایمز» قرار گرفته، در سال 2013 با اکراه پذیرفتند که سوال های بیپاسخشان قرار نیست جواب داده شود. اما مدتی بعد چند اتفاق رخ داد. شش سال گذشت، و «لو» به نوشتن ادامه داد، در حالی که دنیا آنقدر سریع تغییر کرد که باعث شد تصمیمِ «لو» درباره سهگانهاش نیز تغییر کند. او احساس کرد که باید به جهان داستانیِ «افسانه» بازگردد. «لو» به مخاطبینش گفت این بازگشت فقط برای پایان دادن به گره های ناگشوده در داستان نیست، بلکه برای یافتن امید است.
مادرم فکر می کند من مردهام. البته مشخصا نمردهام اما برای سلامت خودش هم که شده، بهتر است اینطور فکر کند. حداقل دو بار در ماه پوستر تحت تعقیب خودم را می بینم که روی «جامبوترون ها» در سراسر مرکز شهر «لس آنجلس» نمایش داده می شود. بیشتر عکس های روی صفحه نمایش ها از چیزهای خوب و خوشحالکننده هستند: کودکانی خندان که زیر آسمان آبی ایستادهاند، توریست هایی که جلوی خرابه های «دروازه طلایی» ژست گرفتهاند، و تبلیغات جمهوری با رنگ های نئون. تبلیغات زیادی هم در مورد مناطق مهاجرنشین یا همان «کلونی ها» به چشم می خورد. تبلیغات می گویند: «کلونی ها زمین های ما را می خواهند، چیزهایی را می خواهند که خودشان ندارند. نگذارید خانه هایتان را تصرف کنند! از ما حمایت کنید!» و بعد هم پوستر من. با تمام شکوه و رنگارنگ بودنش، حسابی «جامبوترون ها» را روشن کرده است.—از کتاب «اسطوره» اثر «مری لو»
زندگی بعد از پادآرمانشهر
«لو» در اکتبر سال 2019 کتاب «یاغی» را به چاپ رساند: عنوان چهارم در مجموعهی «افسانه» که به کاوش های بیشتر و عمیقتر در پادآرمانشهرِ آیندهنگری می پردازد که در داستان های قبلی به مخاطبین معرفی شد. ستاره های نوجوان مجموعه، «دِی» و «جون»—که هر کدام قدرت های مختص به خود را دارند—عاشقانی هستند که در مرکز یک رژیم تمامیتخواه و مستبد گیر افتادهاند؛ آن ها در طول مشکلات و موانع اجتماعی، اقتصادی، و گهگاه فیزیکی، به یکدیگر علاقهمند پیدا می کنند. آن ها در طول داستانِ روایت شده در سهگانهی اصلی، با جنگی میان دو جناح قدرتطلب روبهرو می شوند که ایالات متحده را به دو نیم تقسیم کردهاند: «جمهوری آمریکا» و «کلونی ها».
«دِی» و «جون» انقلاب ها را هدایت می کنند، با بیعدالتی مواجه می شوند، برای محافظت از عزیزانشان دست به تلاش می زنند—و گاهی شکست می خورند. تغییرات اقلیمی در حال نابود کردن سیاره است و خشونت به سطحی بیسابقه رسیده، به همین خاطر آن ها به «راس سیتی» در قطب جنوب می روند—جایی که داستان «یاغی» در آن روایت می شود.
کتاب «یاغی» فرصتی را برای «لو» فراهم کرد تا او بتواند به شکل غیرمستقیم به تغییراتی بپردازد که جهان در سال های بعد از کتاب نخستش در این مجموعه، رمان «اسطوره»، تجربه کرده بود: خشونت های افسارگسیخته، شکاف سیاسی، نژادپرستی، جنسیتزدگی، بیگانههراسی، تبعیض، نابرابری درآمدها، و تغییرات اقلیمی که تمام سیاره را تهدید می کند. چنین جهانی می تواند کاملا ترسناک باشد.
اما «لو» اعتقاد دارد این نکته یکی از مزیت های اصلی در «ادبیات نوجوان» است—به خصوص مجموعهای در «ادبیات نوجوان» که ادامه پیدا می کند، حتی سال ها پس از پایانِ پذیرفته شدهاش. ادامه دادن به داستان جهان «افسانه» فقط برای برانگیختن حس نوستالژی در مخاطبین نبوده است. این داستان ها فرصتی برای گریز و نفس کشیدن را برای مخاطبین نوجوان خود فراهم می کنند. «لو» به این خاطر کتاب «یاغی» را نوشت تا به نوعی، جهانی را به مخاطبیناش نشان دهد که حتی بعد از تجربه پادآرمانشهر نیز به هستی خود ادامه می دهد—جهانی که در آن، نوجوانانی مانند «ایدِن» می توانند قوی بمانند، حتی وقتی همه چیز متزلزل و مبهم به نظر می رسد.
«لو» در این مورد بیان می کند: «می خواستم داستان را برای نوجوانانی بنویسم که در حال تجربه همان احساس ابهام در زمانه کنونی هستند. آن ها می پرسند به کجا داریم می رویم؟ آیا اتفاق بدی برایمان خواهد افتاد؟ و می خواستم این احساس را در آن ها به وجود آورم که، حداقل در این جهان خیالی، پاسخ هایتان را خواهید گرفت. این چیزی است که می توانم کنترلش کنم.»
اگر در دنیا فقط یک خودرو لیاقت رانده شدن توسط «بروس وِین» را داشت، همین خودرو بود. یک «استون مارتینِ» سفارشی جدید با طراحی خشن و چشمنواز که سر تا پایش به سیاهیِ زغال بود، البته به جز خط فلزی براقی که وسط سقف و کاپوت جلویش کشیده شده بود. حالا «بروس» داشت در جاده های خارج از شهر «گاتهام» تا آخرین جای ممکن از ماشین کار می کشید و از غرش موتور و پاسخ های سریع آن به کوچکترین حرکت راننده، لذت می برد. این خودرو در واقع هدیه شرکت «وِین-تِک» به او بود، برخوردار از آخرین تجهیزات امنیتی موجود، که ثمره یک همکاری تاریخی میان سازنده اصلی خودرو و امپراتوری «وِین» محسوب می شد. وقتی «بروس» به سرعت از پیچی تند گذشت، صدای جیغ لاستیک ها بلند شد. صدای «آلفرِد پِنیوُرث» از درون صفحه لمسیِ تماس تصویریِ زنده خودرو به گوش رسید که گفت: «صداش رو شنیدم.» نگاهی افسرده به «بروس» انداخت: «توی پیچ ها یه کم سرعتتون رو کم کنید، ارباب وِین.»—از کتاب «بتمن: شبگرد» اثر «مری لو»
رویاپردازیهای بزرگ
«لو» که در چین به دنیا آمد، در کودکی به همراه خانواده به «نیو اورلینز» مهاجرت کرد و مدتی بعد در «هیوستن» ساکن شد. «مری» در زمان رفتن به مهد کودک، هر روز به خانه برمی گشت تا آنطور که مادرش خواسته بود، پنج کلمه انگلیسی را به او بگوید که در مدرسه شنیده بود اما معنایش را نمی دانست. او که معنای آن ها را در لغتنامه پیدا می کرد و آن ها را در جملات مختلف به کار می گرفت، به تدریج به زبان انگلیسی علاقهمند شد.
طولی نکشید که «لو» فهمید که دوست دارد نویسنده شود. او بخش هایی گوناگون از داستان ها را در یک دفتر در کنار هم قرار می داد و نامش را روی جلد دفتر می چسباند، درست مانند کتاب هایی که در کتابخانه دیده بود. «لو» در دبیرستان متوجه شد که نویسندگی می تواند برای برخی از افرادِ خوشاقبال در این هنر، به شغلی همیشگی تبدیل شود. اما داستاننویسی برای «لو»، کاری بسیار عجیب و پیچیده به نظر می رسید، انگار باید ابَرقدرت های مختص به خودتان را داشتید تا به نوشتن داستان فکر کنید.
«لو» پس از پایان دبیرستان به «لس آنجلس» رفت تا در دانشگاه «کالیفرنیای جنوبی» به تحصیل در رشته علوم سیاسی بپردازد. او تصمیم گرفت تحصیلاتش را در رشته حقوق ادامه دهد اما پس از اتمام کلاس ها و به دست آوردن مدرک، «لو» به جای تجربه موفقیت، احساس می کرد که گیر افتاده است. او هنگام پیادهروی در محوطه دانشگاه، با یک آگهی کار برای کارآموزیِ بازیسازی در Disney Interactive Studios (استودیوهای دیزنی) مواجه شد—مواجههای آنقدر تأثیرگذار که بعدها پایه و اساس تعدادی از داستان هایش، از جمله مجموعه علمی تخیلی «جنگ سار» را شکل داد. «لو» به آگهی پاسخ داد و به عنوان کارآموزِ طراحی مشغول به کار شد. او پس از این اتفاق، به مدت پنج یا شش سال در صنعت بازی های ویدیویی کار کرد.
«لو» هنگام مشاهده فیلم «بینوایان» (نسخه ساخته شده در سال 1998)، به این موضوع فکر کرد که آیا نسخه هایی نوجوان از شخصیت های «ژان والژان» و «بازرس ژاوِر» با مخاطبین مدرن ارتباط برقرار خواهد کرد یا نه. اما پروژه جهانسازیِ «لو» زمانی به شکل کامل آغاز شد که او مقالهای را درباره تغییرات اقلیمی در اینترنت خواند. آن مطلب، نقشهای تعاملی از جهان در صد سال آینده را به تصویر می کشید و در آن، تغییرات اقلیمی باعث زیر آب رفتن «کالیفرنیا» (و بخش عمده کل سیاره) شده بود. «لس آنجلس»—محل زندگی او—در این نقشه فقط یک دریاچه بزرگ بود.
«لو» در کمتر از چهار ماه، نخستین نسخه پیشنویس از داستان را کامل کرد. داستانی که او در موردش رویاپردازی می کرد، از دل الهامبخشی هایی به ظاهر ناهمگون—«بینوایان» و تغییرات اقلیمی—سر برآورد. «ژان والژان» به قهرمانی جوان و خلافکاری تحت تعقیب به نام «دنیل "دِی" وینگ» تبدیل شد و «بازرس ژاور» نیز به نوجوانی قدرتمند و چندوجهی به نام «جون ایپاریس». نقشه زمینِ ویران شده، محیطِ رقم خوردن داستان «افسانه» را شکل داد—جهانی که در آن، آمریکا یک بار دیگر درگیر جنگ داخلی شده و پایتخت «جنوبگان»، به یکی از پیشرفتهترین شهرهای روی زمین تبدیل شده است.
اگر بخواهید از خودم بگویم، اولین چیزی که می گویم این است که دوست دارم همه چیز را بفهمم. همیشه همینطور بودهام. از زمان بچگی، همهفنحریف بودم. اجزای لوازم کهنه را از هم باز می کردم و دل و روده یک رادیو خراب یا ساعت یا توستر را بیرون می ریختم و از این که قطعات پازل را کنار هم بچینم و وسایلی جدید از ابزار به دردنخور بسازم، لذت می بردم. حتما هم لازم نبود که یک ماشینِ ساختِ دست انسان باشد. عاشق این هستم که به صف مورچه هایی که به سمت تکهای غذا ردیف شدهاند، نگاه کنم، صف را به هم بریزم و رد آن ها را تا لانهشان دنبال کنم. عاشق این هستم که ببینم چطور گل ها شکوفه می دهند و بعد پژمرده می شوند، این که چطور می شود آن ها را برای همیشه نگه داشت و چگونه فقط کافی است که آن ها را بین صفحات یک کتاب فشار بدهی. از این که از همه چیز سر درآورم، خوشم می آید؛ از فهمیدن چگونه و چراها.—از کتاب «یاغی» اثر «مری لو»
داستان بلافاصله به موفقیت رسید و درنهایت به سهگانهای با فروش بیش از سه میلیون نسخهای تبدیل شد. «لو» اکنون، پس از انتشار دو مجموعه دیگر و کتابی مربوط به کامیک های DC (رمان «بتمن: شبگرد»)، بیان می کند که پرتکرارترین سوالی که مخاطبین و طرفداران از او می پرسند، این است: «چه اتفاقاتی برای «دی» و «جون» رقم می خورد؟» مخاطبین او حتی پس از به پایان رسیدن مجموعه، همچنان برای کاراکترهای خلق شده توسط «لو» اهمیت زیادی قائل بودند.
«مری لو» در این باره بیان می کند: «نسبت به مخاطبینم احساس مسئولیت کردم. آن ها زمانی کتابم را خواندند که هیچکس مرا نمی شناخت؛ آن ها به نویسندهای فرصت دادند که هیچ سابقهای نداشت... احساس کردم می خواهم چیزی به آن ها بدهم که باعث خوشحالیشان شود.»