«زیگموند فروید» در دورهای به خلق اثر می پرداخت که اروپا شاهد گذارهای بزرگ فکری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود؛ دورانی که در آن، اندیشمندان پرسش هایی اساسی را در مورد سرنوشت هویت های ملی، دولت های منتخب، و نهادهای مالی مطرح می کردند. به همین خاطر، پرسش های «فروید» — «آیا تمدن دوام خواهد آورد؟» «و تا چه مدت؟» — در آن زمان نه انتزاعی بود و نه بیهوده، بلکه ضروری و مهم به شمار می رفت.

آثار «فروید» را بهتر است در کنار دیگر تلاش های اندیشمندان، در قرن نوزدهم و بیستم، برای درک زندگی مشترک انسان ها در نظر گرفت. میل به رسیدن به این درک، به تعداد زیادی پژوهشها انجامید که مدتی بعد، «علوم اجتماعی» نام گرفت؛ یا درک عینی، غیرعاطفی و غالبا کمیتگرا از چگونگی روابط انسان ها با یکدیگر.
«مارگارت مید» با پژوهش های خود درباره چگونگی روابط جنسی و شخصی در میان خانوادههای «پُلینِزیایی»، به گسترش حوزهی «انسانشناسی توصیفی» کمک کرد. مطالعات توصیفی و کمیتگرای «امیل دورکیم» درباره جامعه اروپایی، به ویژه پژوهش های مشهور او درباره خودکشی و جرم، نیز در نیمه دوم قرن نوزدهم به ترویج و گسترش پژوهش های اجتماعی یاری رساند.
پژوهش های «کارل مارکس» در مورد «سرمایه»، یا همان ابزار تولید اقتصادی، به تثبیت حوزه «اقتصاد سیاسی» کمک کرد، یا همان شیوهای که از طریق آن، واقعیت های اقتصادی به تصمیمگیری های سیاسی شکل و جهت می دهند. درنهایت، پژوهش «ماکس وبر» درباره «اخلاق پروتستانی» در پی آن بود تا رابطه میان اصول دینی و طبقهبندی اقتصادی را در جوامع اروپایی مورد ارزیابی قرار دهد. «فروید» از هر یک از این آثار، شیوهای عینی، مبتنی بر حقایق، و اغلب تقابلگرا یا برخلاف انتظار، را برای تحقیق برگرفت.
«فروید»، مانند این اندیشمندان، تلاش کرد تا جامعه انسان ها را «از بیرون» توصیف کند: بدون استفاده از برخی ایده هایی که خودِ آن جامعه دربارهی خود به وجود آورده بود. بنابراین، کتاب «تمدن و ملالت های آن» تلاشی است از سوی فرد درون تمدن، برای درک و شناختن تمدن به شکلی عینی، و نه ذهنی.
روانکاوی
«زیگموند فروید» روانشناس، درمانگر، و اندیشمندی بود که به عوامل تأثیرگذار در ذهن انسان توجه داشت. نظریه «روانکاوی» او، که در سراسر زندگی حرفهای خود آن را گسترش داد، جنبه های متعددی دارد؛ اما به شکل کلی می توان آن را پژوهشی توصیفی در مورد سیستمی از کنترل ها و توازن های درونی در نظر گرفت که عاطفه و رفتار را تنظیم می کنند.
«فروید» اعتقاد داشت که ذهن را می توان به «ایگو» («خود»)، «اید» («نهاد»، امیال ژرف و گهگاه منحرف)، و «سوپرایگو» («فراخود»، نگهبان یا ناظر که «اید» و «ایگو» را تحت نظر نگه می دارد) تقسیم کرد. در این «نظریه ذهن» توسط «فروید»، انسان ها به شکل کلی از امیالی که رفتارشان را هدایت می کند، آگاه هستند، اما در بسیاری از موارد نیز این آگاهی وجود ندارد—و همین امر باعث می شود امیال و انگیزه ها به شکل ناخودآگاه بروز کنند. «فروید» استدلال می کند که انگیزه های ناخودآگاه، به زندگی انسان ها شکل و جهت می دهد، و هویت آن ها و دلیل بروز رفتارهایشان را تعیین می کند.
کتاب «تمدن و ملالت های آن» یک «آزمایش فکری» از سوی «فروید» است: مقالهای که قصد دارد مشخص کند آیا همان امیال ناخودآگاهی که از نظر «فروید» رفتار فرد را هدایت می کند، می تواند برای توصیف شکلگیری تمدن انسانی نیز به کار روند یا خیر. «فروید» در مورد این موضوع می اندیشد که آیا خودِ تمدن، پدیدهای «خوب» یا «پیشرونده» است یا نه: آیا باعث می شود انسان ها شادتر، سالمتر و آزادتر از وضع پیشین خود در طبیعت، قبل از شکلگیری تمدن یا خارج از آن، باشند؟
«فروید» نتیجه می گیرد که فرآیندها و تعارض های فعال در ذهن هر فرد، همان نیروهایی هستند که تمام جوامع متمدن را شکل می دهند. از این رو، «فروید» در مورد نوعی «روانشناسی اجتماعی» (هرچند خودش این اصطلاح را به کار نمی گیرد) نظریهپردازی می کند، یا شیوهای برای توضیح جامعه بر اساس مجموعِ اثرگذاری های ذهن افراد.
نمی توان در برابر این فکر مقاومت کرد که مردم عموما در سنجش ارزش ها از معیارهای نادرست استفاده می کنند، قدرت، موفقیت، و ثروت را می جویند و این ها را نزد دیگران می ستایند، اما آنچه را که در زندگانی ارزش حقیقی دارد ناچیز می شمارند؛ با این حال، در هر حکمی که چنین کلی است، این خطر وجود دارد که رنگارنگی و تنوع حیات ذهنی بشر را فراموش کنیم. هستند مردان یگانهای که از احترام همعصران خود بینصیب نیستند، هرچند بزرگی آنان مبتنی بر ویژگی ها و دستاوردهایی است که با هدف ها و آرمان های توده مردم کاملا بیگانه است. آدمی به آسانی گمان می کند که این مردان بزرگ را فقط اقلیتی قبول دارد و اکثریت بزرگ به آنان توجهی نمی کند. اما به علت ناهمخوانی بین اندیشه و کردار آدمیان و چندگانگی آرزوهایشان، واقعیت نباید به این سادگی باشد.—از کتاب «تمدن و ملالت های آن» اثر «زیگموند فروید»
پیوندهای اجتماعی
کشمکش اصلی تمدن، که «فروید» در این مقاله به آن می پردازد، میان اراده فرد و اراده گروه، یعنی جامعهای است که فرد در آن زندگی و کار می کند. «فروید» بیان می کند که همه افراد، حتی در تمدن های پیشاتاریخی، در نوعی جامعه وجود داشتهاند. بنابراین آزادی های آن ها، یا آزادی های ظاهریشان، باید در چارچوب رفتارهای مورد تأیید و مورد نظر جامعهی آن ها فهمیده شود. فروید استدلال می کند که در گذشته، جوامع «ابتداییتر» دولت های مرکزی ضعیفتری داشتند و برای برخی از رفتارهای مشخص، آزادی شخصی بیشتری قائل بودند. اعمال جنسی یا نمونه های بروز خشونت معمولا در درون خانواده ها مدیریت می شد—خانواده هایی که عمدتا پدرسالارانه بودند.
اما «فروید» این تصویر را از طریق «جهش به جلو» به جامعهی غربی در چند قرن اخیر پیچیدهتر می کند. او به این نکته می پردازد که منتقدان صریحِ خودِ «تمدن»، که مدعیاند جامعه آزادی های فردی آنان را محدود می کند، این واقعیت را نادیده می گیرند که جوامع همچنین انسان ها را ایمن نگه می دارند—که خودش نوعی از آزادی است. بنابراین «معاملهای» که میان فرد و جامعه شکل می گیرد، مبتنی بر مبادله است: افراد میزانی مشخص از خودمختاری را واگذار می کنند و درعوض، از حمایت و حفاظت گروه بهرهمند می شوند.
با این حال، این مجموعه از استدلال ها لزوما روانکاوانه نیست. «فروید» از طریق پیوند دادن این نظریه با مفاهیم «ایگو» و «سوپر-ایگو» آن را به نظریهای منحصر به خودش تبدیل می کند—مفاهیمی که به گفتهی «فروید»، همان «ساختاری» را در درون فرد به وجود می آورند که در سطح جامعه وجود دارد: «ایگو» ناظری درونیشده و شبیه به حکومت را در قالب «سوپر-ایگو» می پذیرد که مانع از آن می شود تا «ایگو» هر میل، خواسته، رفتار پرخاشگرانه یا لذتطلبانه را بیدرنگ ارضا کند. به این صورت، «سوپر-ایگو» نیز به شکل مشابه با اِعمال محدودیت های مشخص، «ایگو» را از آزادی مطلق بازمی دارد. «سوپر-ایگو» اما همزمان از طریق واداشتن فرد به درک خواسته های دیگران، از «ایگو» محافظت می کند. به عبارت دیگر، «سوپر-ایگوی» افراد، آنان را از خودخواهی مطلق بازمی دارد و به این شکل، امکان همکاری و سودمندیِ متقابل را درون یک جامعه فراهم می کند.