کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

I Want to Die But I Want to Eat Tteokbokki
کد کتاب : 100313
مترجم :
شابک : 978-6225667174
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 150
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

می خواهم بمیرم ولی هوس دوکبوکی کرده ام
I Want to Die But I Want to Eat Tteokbokki
  • 5 % تخفیف
    129,000 | 122,550 تومان
  • موجود
  • انتشارات: نشر مون نشر مون
    نویسنده:
کد کتاب : 129722
مترجم :
شابک : 978-6225914773
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 136
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم اثر بک سهی

اسمش را چه بگذاریم؟ - افسردگی؟ او دائما احساس پستی، اضطراب، شک و تردید بی‌پایان به خود می‌کند، اما نسبت به دیگران نیز به شدت قضاوتگر است. او احساسات خود را به خوبی در محل کار و با دوستان پنهان می کند. تلاشهای او طاقت طاقت فرسا هستند و او را از ایجاد روابط عمیق باز می دارند. این نمی تواند عادی باشد. اما اگر او تا این حد ناامید است، چرا همیشه می‌تواند به غذای خیابانی مورد علاقه‌اش، کیک برنجی تند و تیز تتئوک‌بوکی، تمایل پیدا کند؟ آیا زندگی فقط همین است؟

بک با ضبط دیالوگ های خود با روانپزشکش در یک دوره 12 هفته ای، شروع به تفکیک حلقه های بازخورد، واکنش های تند و رفتارهای مضری می کند که او را در چرخه ای از خود آزاری محبوس می کند.

کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم

بک سهی
بک سهی متولد 1990، قبل از اینکه به مدت پنج سال در یک موسسه انتشاراتی کار کند، در دانشگاه نویسندگی خلاقانه آموخت. او به مدت ده سال تحت درمان روانپزشکی برای دیستیمیا (افسردگی خفیف مداوم) قرار گرفت که موضوع مقاله های او شد، و سپس می خواهم بمیرم، اما می خواهم تئوکبوکی بخورم، کتاب های یک و دو. غذای مورد علاقه او tteokbokki است و با سگ نجاتش جارام زندگی می کند.
قسمت هایی از کتاب می خواهم بمیرم ولی دوست دارم دوکبوکی بخورم (لذت متن)
اولین خودبازبینی ام چه زمانی شروع شد؟ ایمیل هایم را زیر و رو می کردم که به ایمیلی برخوردم مربوط به ده سال پیش. می گویند وقتی بیش از حد آسیب ببینیم به جای درمان زخم هایمان سعی می کنیم آن ها را فراموش کنیم. این اتفاق برای من هم افتاده بود، چون یادم نمی آمد در این ایمیل چه چیزی را توصیف کرده بودم. از زمان تولد مبتلا به اگزما بودم. در آن زمان اگزما مانند حالا رایج نبود. بنابراین دکترها تشخیص اشتباه می دادند و آن را یک خارش گذرا تلقی می کردند. سال ها طول کشید تا توانستند تشخیص درست دهند. چروک های کنار بازو و پاهایم و همچنین دور چشمانم معمولا در اثر خشکی قرمز بود. هرازگاهی همکلاسی هایم من را مسخره می کردند و می گفتند: «چرا پوستت این شکلیه؟ حال آدم رو بهم می زنی.» حول و حوش کلاس پنجم بودم که در فعالیت های ورزشی هیچ کس دلش نمی خواست با من هم گروه شود. آن زمان بود که فهمیدم چقدر از وجودم خجالت می کشم. من یک دختر زشت و چندش آور بودم؛ شبیه یک زن پیر که خودش را از نظرها پنهان می کرد. در دبیرستان من و دوستانم عضو یک گروه آنلاین بودیم. یک بار اعضای اصلی گروه که آن ها را نمی شناختم، بحثشان را به من اختصاص داده بودند و تحقیرم می کردند. تک تک جمله هایشان را به یاد ندارم اما حرف هایی شبیه این بود که: «صورتش نشون نمیده اما اندامش چاقه.» یا «بیشتر باید خودت رو بشوری، مخصوصا آرنج هات رو، چون سیاه و حال به هم زن شدن.» و از این قبیل حرف ها. از این که این گونه ظاهرم را قضاوت می کردند کارد به استخوانم رسیده بود. آن دوران از حافظه خودآگاهم پاک شد، اما از آنجا که عادت دارم هرشب آرنج هایم را بسابم و در طول روز هزاران بار در آینه به خودم نگاه کنم تا ببینم چیزی روی صورتم نباشد، نشان می دهد که خاطراتم در ضمیر ناخودآگاهم جا مانده است. همیشه نگرانم که در نظر دیگران چگونه به چشم می آیم. این خودبازبینی من را تا حدی رسانده است که صدای خودم را ضبط می کنم تا ببینم چگونه حرف زده ام. هیچ چیز بیشتر از این من را نمی ترساند که بفهمم وقتی رنج می کشم، کسی مسخره ام کند.