_ الان من و شبیه چی می بینی؟
به روبه رو نگاه می کنم.
_ به نظرم تو شبیه درخت مقاومی هستی که نه برف و بارون و نه باد نمی تونه ریشه ش رو از جا در بیاره. نهایتا فقط برگ ها و شاخه های نازکش رو تکون می دن. تو چی؟ تو من و شبیه چی تصور می کنی؟
دستش را پشت گردنم می اندازد و مرا به سمت خودش می کشد.
_ نم نم باران پاییزی.
تک ضرب می خندم.
_ چرا؟
به دوردست نگاه می کند.
_ نم نم بارون پاییزی نرم و لطیفه نه ازش سیل جاری می شه، نه رعد وبرق می زنه. نرم و لطیف می باره. شهر رو زیبا می کنه؛ رهگذر رو شاداب می کنه؛ پاییز رو باطراوت می کنه؛ زردی درخت ها رو می شوره و می ریزدشون کف خیابون تا همون زردی بشه چهرهٔ قشنگ پاییز که دل هر عاشقی رو بلرزونه و عاشق ترش کنه.
لب هایم از شدت هیجان به هم فشرده می شود.
_ من که همیشه عاشق پاییز بودم.
لبخند می زند و دستم را می فشارد.
_ منم عاشق نم نم بارون پاییزی!