کتاب « شیرویه نامدار» نوشته « علیرضا سیف الدینی» توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
"«روایت کردهاند قیس رماح و فیروز با لشکر همه جا میرفتند تا به دره کوهی رسیدند که سپاه شیرزاد در آنجا بودند. قیس با لشکر آنجا توقف کردند و چون شب شد فیروز گفت: «من چهار هزار کس برمیدارم و بر ایشان شبیخون میزنم و در طلوع صبح شما برخیزید و سوار شوید و باقی لشکر را به چهار سردار بر ایشان قرار دهید و اول سرداری را با لشکر میفرستید و به فاصله نیمساعت سردار دیگر میفرستی. به این طریق چهار سردار را میفرستی و آخر خودت میآیی. دیگر کار نداشته باش که شکست سپاه و زنده گرفتن شیرزاد با من. » قیس قبول کرد، اما چون پاسی از شب گذشت فیروز چهار هزار کس را برداشت و روانه گردید. اما از آن جانب لشکر روم با خاطرجمع در خیمههای خود نشسته و خوابیده بودند که فیروز مانند اجل معلق به حوالی اردوی ایشان رسید و لشکر را در گوشهای باز داشت و خود پیاده روانه اردوی رومیان گردید و از یک جانب داخل شد و از هر گوشه و کنار گردش میکرد تا آن که به خیمه شیرزاد رسید دید پاسبانان خوابیدهاند. آهسته پیش رفت و خود را به طبل چادر رسانید و طبل را از هم شکافت و داخل شد و چشمش بر جوانی افتاد که به بیست سالگی آثار مردی از چهره او هویداست.»"
کتاب شیرویه نامدار