در یک چشم به هم زدن دور و برمان پر شد از تانک و نفربر، ماشین جیپ به سمت شانه ی خاکی جاده منحرف و سپس متوقف شد. مرا از سمت راست و حبیب را از سمت چپ ماشین به بیرون پرت کردند. ما و نیروهای مهاجم کنار جاده روبه روی هم قرار گرفته بودیم. پیراهن حبیب غرق خون بود! جوی باریکی از خون روی آسفالت های سرد و سیاه جاده سوسنگرد - اهواز به راه افتاده بود. سرباز عراقی اسلحه اش را به طرف من گرفته بود و جلو می آمد....
(برگرفته از متن ناشر)