کتاب «به وقت کشتن مادیانها» نوشتهی علی خوشتراش، روایتی پیچیده و تودرتو از یک خانواده است که در مرز میان واقعیت، خیال، اسطوره و خاطره حرکت میکند. نویسنده در این اثر، به سراغ مفهومی رفته که خودش آن را «افسانه فامیلی» مینامد؛ افسانههایی که در دل هر خانوادهای، اگر کمی با گذشتهی خود آشنا باشد، وجود دارند؛ روایتهایی که فقط اعضای آن خانواده به آن باور دارند و در حافظهی جمعیشان با نامهایی همچون «راز خانوادگی» یا «حماسههای آبایی» شناخته میشود. این داستانها معمولا در یک یا چند نسل تکرار میشوند و به بخشی از هویت ناخودآگاه آن خاندان تبدیل میگردند. در این رمان، تنها با یک روایت واحد روبهرو نیستیم. هر قصه، از زبان شخصیتهای مختلف، در زمانها و مکانهای گوناگون بازگو میشود. همین چندصدایی بودن روایتها، به داستان عمق میبخشد و باعث میشود خواننده با هر بار شنیدن یک نسخهی تازه از ماجرا، بیشتر درگیر رمز و رازهای پنهان در بطن داستان شود. این چندلایگی، شکلگیری یک روایت قطعی را ناممکن میسازد و هر بار که گمان میکنیم حقیقت را یافتهایم، لایهای تازه از ابهام گشوده میشود. زبان و تصویرپردازی کتاب، برخاسته از فرهنگ عامه و عناصر بومی است. نویسنده تلاش نکرده چیزی را بسازد که از جنس زندگی مردم نباشد؛ بلکه آنچه در فرهنگ شفاهی، در آیینها، در باورهای محلی و در قصههای شبانه وجود داشته، در قالبی ادبی بازآفرینی کرده است. شخصیتها، گویی از دل همین افسانهها بیرون آمدهاند؛ تکرارشونده، پرابهام، و درگیر سرنوشتی که انگار پیشتر هم تجربهاش کردهاند. در این جهان روایی، طبیعت نقش مهمی دارد. جنگل، رودخانه، حیوانات و حتی صداهای پنهان در باد، تنها عناصر پسزمینه نیستند؛ بلکه بهنوعی با سرنوشت آدمها گره خوردهاند. گاه طبیعت با شخصیتها سخن میگوید، گاه هشدار میدهد و گاه خود به شکل نیروهایی ناشناخته وارد داستان میشود. همین پیوند میان انسان و طبیعت، حالتی آیینی و اسطورهای به روایت میبخشد. «به وقت کشتن مادیانها» کتابی نیست که پاسخ روشن به مخاطب بدهد یا داستانی خطی و ساده را دنبال کند. هر فصل، در حکم پردهای تازه است که بخشی از یک افسانهی بزرگتر را آشکار میکند، اما هیچگاه آن را بهطور کامل نمیگشاید. این اثر، خواننده را دعوت میکند تا در پیچوخم روایت قدم بزند، گم شود، و در میان این گمگشتگی، شاید به درک عمیقتری از مفاهیمی چون سرنوشت، تکرار، و باور برسد. برای کسانی که از داستانهای چندلایه، روایتهای غیرخطی، و پیوند میان سنت و خیال لذت میبرند، این رمان میتواند تجربهای متفاوت باشد. «به وقت کشتن مادیانها» نه برای یافتن پاسخ، بلکه برای زیستن در دل پرسشهاست؛ جایی که صدای اجداد از لابهلای افسانهها هنوز شنیده میشود و هر روایت، دروازهای است به جهانی فراموششده.