مارسل ترو رماننویسی را در سال ۲۰۰۲ با رمان اعترافات مایکروفت هلمز شروع کرد و سال ۲۰۰۹ با رمان دومش، شمال دوردست، به شهرت رسید. این رمان فینالیست جایزۀ ملی کتاب بود و هاروکی موراکامی عنوان «رمانی استادانه» را به آن داده است. ترو این رمان را تحتتأثیر پژوهش روی حادثۀ چرنوبیل و مستندهایی که خودش بعد از این حادثه از منطقۀ ممنوعۀ چرنوبیل تهیه کرده بود نوشته است.
شمال دوردست رمانیست در ژانرهای پادآرمانشهری و علمی-تخیلی. نوعی وسترن که بهجای رویدادن در دشتهای غرب، در سیبری برفی میگذرد، پیش از آنکه فاجعۀ بزرگ روی دهد. شخصیت اصلی رمان، سوار تنهاییست که خود را از سلاحها خلاص میکند و کتابها را از زیر آوار بیرون میکشد تا شاید نجاتبخش باشند. پیش از تولد او در سیبری، این منطقه به محلی تبدیل شده بود که همه با ترک شهرهای بزرگ به آنجا میآمدند تا رستگاری و نجات را پیدا کنند. اما با گذشت سالها، خود این سرزمین اسیر بلاهای شهرهای بزرگ شد: جنایت، جنگ، فساد مالی، قحطی، سیل و... آرمانشهر سیبری در حال فروپاشی است.
مارسل تورو (1968- ) داستاننویس انگلیسی-آمریکایی میباشد.
گفتم تا جایی که به خودم مربوط است، چیز زیادی توی دین ندیدم. گفتم که دین آدمها را با عشق سادهلوح میکند، یا کاری میکند که فکر کنند از بقیه بهتر هستند. گفتم از اول تا آخر انجیل را خواندهام و به نظرم شیادی آمده. به نظرم واضح بود که قبیلۀ لاویها همهچیز را از خودشان درآورده بودند تا قبیلههای دیگر به آنها غذا بدهند. اینکه داستانهای خوبی دارد، اما بهاندازۀ چندتا طویله پشگل اسب هم درش هست: اوریم و تومیم. اینکه هیچکس از پادشاهان عهد عتیق گناهکارتر نبوده.
همانطور که میکائیل کالارد حرف میزد پدرم را نگاه میکردم و دیدم که نگرانی از چهرهاش گذشت. من عاشق پدرم بودم، اما مثل او نبودم. من هرگز نیازی نمیدیدم. به جنبههای خوب آدمها باور داشته باشم. من مردم را همانطور که بودند میدیدم: دورو، درمانده، مهربان و شاید همه را همزمان و یکجا. اما از نظر بابا، آدمها همه فرزندان خدا بودند، گوسفندان رنجور بیچارهای که تنها نیازمند عشق و فرصتی برابر بودند. او نیاز داشت تا دنیا آنچه را دینش دربارۀ آدمها به او گفته بود تأیید کند. و وقتی نهایتا پای انتخاب بین عقل و ایمان در میان بود او از عقلش دست میکشید.