قرار شد فقط من بپرسم! میتونستم بشینم و قرار بگیرم؟ قرارمون این بود؟ اون شهر آرمانی که مدام ازش حرف میزدیم همین بود؟ تحمل شاهی که قرنی حکومت کنه و بگیروببند و بزنوبکش داشته باشه؟ خیال میکنی راحت بود؟... من از کشتن بیزارم. تو تموم عمرم، آزارم به یه مورچه هم نرسید، چه برسه به یه آدم... حکم قضاوقدر بود که به دست من جاری شد. میشنوی؟... کجایی؟ رفتی؟ همیشه وقتی بهت... نه، برو! یه کسی باید به همه بگه این دار رو به یادگار نگه دارن. شاه و گدا بهش نگاه کنن. شاهان عبرت بگیرن و مردمان عزت بخوان... برو! به همه بگو توی زمونهی عسرت رضای شاهشکاری بود که تاب ذلت نداشت... من این معامله کردم که کام دوست بر آرم!