کتاب «زنی که پیر نمیشد» اثر گرگوار دولاکور داستان زنی به نام بتی است که در سیسالگی درمییابد ظاهرش دیگر پیر نمیشود. پوست او بدون چینوچروک باقی میماند، موهایش سفید نمیشود و نشانههای گذر عمر در چهرهاش دیده نمیشود، در حالیکه زمان میگذرد و دیگران اطرافش تغییر میکنند. این وضعیت در همان سنی رخ میدهد که مادرش در آن از دنیا رفته بود و همین تقارن، معنایی نمادین به روایت میدهد. دولاکور زندگی بتی را از کودکی تا بزرگسالی روایت میکند. او کودکیاش را در کنار پدری سختگیر که در جنگ الجزایر پایش را از دست داده و مادری زیبا میگذراند، اما مرگ زودهنگام مادر تأثیر عمیقی بر او میگذارد. بتی دوران نوجوانی، تحصیل و آشنایی با آندره همسر آیندهاش را تجربه میکند. وقتی در سیسالگی میفهمد چهرهاش دیگر تغییر نخواهد کرد، در ابتدا این را امتیازی میبیند، اما بهتدریج این جوانی ابدی به منبع تنش در زندگی شخصی و خانوادگیاش تبدیل میشود. در ادامه کتاب تأثیر این وضعیت غیرعادی را بر روابط بتی نشان میدهد. همسرش که دوست دارد با او پیر شود و نشانههای زندگی مشترک را بر چهرهاش ببیند، دچار احساس جدایی و ناتوانی میشود. بتی نیز نگران آینده میشود؛ مثلا اینکه پسرش روزی از او بزرگتر بهنظر برسد یا رابطهاش با دیگران تحتتأثیر این تفاوت قرار گیرد. داستانهای فرعی مانند زندگی دوستش اودت که برای حفظ جوانیاش جراحیهای متعدد انجام میدهد و سرانجام روابطش را از دست میدهد، به فضای اصلی کتاب عمق میدهد و وسواس جامعه به جوانی را برجسته میکند. رمان با فصلی کوتاه و زبانی شاعرانه پیش میرود و زندگی بتی را در پیوند با گذر زمان، زیبایی، خانواده و روابط انسانی بررسی میکند. دولاکور بدون قضاوت نشان میدهد که ثبات ظاهری چگونه میتواند به تنهایی و فاصله از دیگران منجر شود و گذر زمان هرچند ناپیدا در ظاهر درون آدمی جریان دارد. در پایان کتاب پرسشی اساسی طرح میکند: اگر نشانههای گذر زمان از بین بروند، چه بلایی سر عشق، هویت و رابطه ما با زندگی خواهد آمد؟
درباره گرگوار دولاکور
گرگوار دولاکور نویسنده ی فرانسوی و برندهی جایزهی رمان سال ۲۰۱۴ فرانسه و جایزهی مارسل پانیول و جایزهی دفتر ادبی کرانه چپ پاریس است.