1. خانه
  2. /
  3. کتاب باران

کتاب باران

نویسنده: کریستی گان
3.3 از 1 رأی

کتاب باران

Rain
ناموجود
185000
معرفی کتاب باران

"باران" رمانی عمیق و تأثیرگذار از کریستی گان است که خواننده را به سفری درونی و پرچالش دعوت می‌کند. این کتاب، با نثری گیرا و داستانی پرکشش، به موضوعاتی چون تنهایی، امید، ازدست‌دادن و یافتن خویشتن می‌پردازد. گان با هنرمندی تمام، شخصیت‌هایی را خلق می‌کند که هر یک با زخم‌ها و آرزوهای خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در میان طوفان‌های زندگی، به‌دنبال قطعه‌ای آرامش و معنا هستند.

داستان در فضایی واقع‌گرایانه و ملموس روایت می‌شود، جایی که هر قطره باران گویی نمادی از اشک‌ها، اندوه‌ها و در عین حال، تطهیر و شروعی دوباره است. "باران" نه‌تنها یک داستان بلکه آینه‌ای است که در آن می‌توانیم بازتابی از دردهای مشترک انسانی و قدرت بی‌کران روح انسان برای بقا و شکوفایی را ببینیم. این کتاب برای کسانی که به‌دنبال داستانی الهام‌بخش و تفکربرانگیزند، انتخابی بی‌نظیر است.

درباره کریستی گان
درباره کریستی گان

کریستی گان رمان‌نویس، مقاله‌نویس، نویسنده داستان کوتاه و استاد نویسندگی خلاق است. او برنده جایزه کتاب سال شورای هنر اسکاتلند، جایزه کتاب سال جوایز کتاب پست نیوزیلند و جایزه داستان کوتاه اج هیل شده است.

قسمت هایی از کتاب باران

«بی‌شک آرزوم بود آنجا بمانم. این همان چیزی بود که از کتاب‌ها یاد گرفته بودم. بچه‌ها به طبیعت می‌‌رفتند، و من خودم را مثل آن‌ها تصور می‌‌کردم که بیرون، بالای درختان، خانۀ خودمان را بسازیم، با یک باغ از گیاهان وحشی که هیچ‌کس از وجودشان خبر نداشته باشد. به تمام آن عکس‌های برّاق فکر می‌‌کردم، یا آن پاراگراف‌های شسته‌رفتۀ کتاب‌ها که آنجا پسرها و دخترها خودشان مراقب خودشان بودند، آتش روشن می‌‌کردند، خودشان غذا می‌‌پختند. متوجه شدم ما هم می‌‌توانیم مثل آن‌ها دلچسب عمل کنیم. گفتم: «آنجا را ببین! نظرت چیه بریم خودمان ماهی بگیریم؟» خوشحال، بی‌توجه به اینکه باران ما را مثل موش‌آبکشیده کرده، زدیم زیر آواز. خودمان را خندان و باانگیزه یافتم. دست هیچ‌کس به ما نمی‌رسید، ... هیچ‌کس. تقریبا انگار ننه‌بابایی نداشتیم. پس از گذشت ماه‌ها، ما هم تغییر می‌‌کردیم، پوشیده از لباس سرتاپا سبز از الیاف کتانی نرم، افزار شهر را دور می‌‌انداختیم و به‌جایش مثل اعضای واقعی بوته زندگی می‌‌کردیم. مثل تنۀ درختان، برگ‌هایشان. پوستمان سفت و قهوه‌ای می‌‌شد با پای برهنه.»

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب باران" ثبت می‌کند