فضای شهر در برف، چهرههای شگفتزدهی مردم و پیگی که جعبهی پیتزا را محکم در آغوش گرفته… روز برفی پیگی با تصویرهای گرم و لطیف والری گورباچف، دنیایی آرام، امن و دوستداشتنی را پیش چشم مخاطب میگذارد. پیگی تصمیم گرفته برای مادرش پیتزا بخرد؛ کاری در ظاهر ساده و معمولی که همهی شهر را به جنبوجوش میاندازد. برف سرتاپایش را میپوشاند و مردم او را با یک آدمبرفی عجیب اشتباه میگیرند. این اشتباه بامزه، نهتنها خندهدار است که فرصتی است برای صحبت با بچهها دربارهی اشتباه فهمیدن، درست و دقیق نگاه کردن و تفاوت ظاهر و حقیقت.
در دل این ماجرا نکتهی مهمتری هم هست: شادی از دل کارهای کوچک بیرون میآید. پیگی نه کار بزرگی میکند، نه ماجراجویی قهرمانانهای دارد. او فقط میخواهد مامانش را خوشحال کند و همین کار ساده هم خودش را خوشحال میکند و هم به خواننده یادآوری میکند کمک کردن و مهربان بودن کار سخت و پیچیدهای نیست.
داستان با ترفندی ساده و شیرین کودک را وارد ماجرا میکند، چون او زودتر از بزرگترهایی که در داستان حضور دارند متوجه میشود «آدمبرفی» همان پیگی است و به این ترتیب او دیگر فقط خوانندهی داستان نیست، دانای کلی است که از راز داستان خبر دارد.