پترو روی که فردی است که از اختلال خوردن نجات یافته ، تصویری صمیمی و واقع گرایانه از الگوهای تفکر مخرب رایلی و همچنین پیروزی ها و شکست های او را ارائه می دهد. یک داستان قدرتمند ، خوش گفتار و معتبر است.
رمان ساختاری حمایتی ، صادقانه و توانمندساز در مورد سلامت روان دارد.
هر کتابخانه در قفسه های خود به کتاب" داستان دختری که دیگر غذا نخورد "احتیاج دارد. داستانی ، خنده دار ، صادق و شجاعانه است .این کتابی است که زندگی ها را نجات می دهد.
بهتر. این فقط یک کلمه است ولی به اندازه ی یک فرهنگ لغت معنی دارد: بهتر یعنی نگران وزنم نیستم. بهتر یعنی نگران اینکه تالیا مسخره ام کند نیستم. بهتر یعنی اصلا نگران نیستم. من همیشه نگرانم. پس چطوری حالم بهتر است؟ ویلو گفت نگران بودن اشکالی ندارد. گفت که ترس هایم کاملا طبیعی هستند و من هنوز در سفرم. احساس می کنم یک عمر است که در سفرم، ولی گمان کنم حق با او باشد. شاید مجبورم بیشتر سفر کنم، ولی حداقل شروع کرده ام.
یادم نمی آید آخرین باری که بعدازظهر خوابیدم کی بود. شاید پارسال بود، همان موقعی که آنفولانزا گرفته بودم و مامان خاطرجمع شد که توی تختم زیر چندتا پتو خوابم، همان روز، مامان بهم گفت که در نوزادی هم خیلی چرت نمی زدم، «شبها که خوابت نمی برد، روزها هم چرت نمیزدی.» وقتی اینها را می گفت جلوی خمیازه اش را گرفت، مثل وقتهایی که یکی توی مدرسه خمیازه می کشد و من جلوی خودم را می گیرم. به گمانم، تعریف کردن آن خاطره باعث شد مامان خاطره های دیگری را هم به یاد بیاورد. اونقدر گریه می کردی و بدخلق بودی که آخرش مجبور می شدم از تخت بیارمت بیرون و ببندمت به جلوی سینه م تا به کارهام برسم.» خوشم می آید خودم را در یکی از آن آغوشیهای مخصوص نی نی کوچولوها تصور کنم، مثل یک بچه کانگوروی راحت و آسوده. الان که اصلا احساس آرامش و راحتی ندارم.
نشر پرتقال یه جوری گرونه که نمیشه خرید🤦🏻