در حیاط فواره، خورشید نخستین روزهای بهار از لا به لای برگ های تازه ی درختان زبان گنجشک و نارون می تابید و آب از میان سایه و روشن نور بالا می جست.
چهار دیوار سنگی بلند، حیاط را احاطه کرده بود. پشت آن دیوارها نیز اتاق ها، تالارها، راهروها، گذرگاه ها، برج ها و سرانجام دیوارهای بیرونی سرای بزرگ «رک» قرار داشت که در برابر هر هجوم جنگی، زلزله یا حتی خود دریا تاب می آورد؛ زیرا نه فقط از سنگ، بلکه از جادویی باطل ناشدنی ساخته شده بود.
پشت سرش، شاید به فاصله ی پنج متر و در زیر درختان طرف دیگر حیاط که آخرین ردیف درختان چمنکاری وسط حیاط را تشکیل می داد، مردی ایستاده بود، یا شاید به نظر می رسید که ایستاده باشد؛ در آن بازی نور و سایه و در آن گرما به سختی می شد تشخیص داد.