کتاب به عبارت آفتاب

Be Ebarat-e Aftab
جستجویی در زندگی، تجربه ها و آموزه های مولانا
کد کتاب : 37957
شابک : 978-9641652434
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 300
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب به عبارت آفتاب اثر محمدجواد اعتمادی

"به عبارت آفتاب" کتابی است به قلم دکتر "محمدجواد اعتمادی" که "جستجویی در زندگی، تجربه ها و آموزه های مولانا" را به خوانندگان ارائه می کند. نویسنده در پیشگفتار اثر اشاره نموده که این کتاب، یک زندگی نامه به حساب نمی آید؛ بلکه درسنامه ای است از حیات او که می توان برای زندگی، به این درس ها رجوع کرد. "جستجویی در زندگی، تجربه ها و آموزه های مولانا" با این هدف به نگارش درآمده که روشنگر راه خوانندگان باشد و در این راه، تجربه ای از یک حیات عالی و برتر را به مخاطب معرفی کند. "مولانا جلال الدین محمد بلخی" در زمره ی شخصیت هایی است که عملکرد او به عنوان آموزگار و پیشوا، هم در آموزه های عرفانی و سخنان و اشعار به جا مانده از وی به چشم می خورد و هم حیات بلندمرتبه ی او، فرصتی است برای شیفتگان و عاشقان، تا راه رستگاری و تعالی را از آن استخراج کنند.
پیوستگی میان اشعار و حیات مولوی، یک پیوستگی آشکار و استوار است که کلام او و تجربیات زندگی اش را همچون تار و پود یک پارچه ی خوش نقش، در برابر دیدگان مخاطب قرار می دهد. پیرامون زندگی مولانا، آثار زیادی خواه در هیبت رمان و داستان و خواه در قالب پژوهش و تحقیق به وسیله ی نویسندگان و پژوهندگان ملی و بین المللی عرضه شده است؛ اما این دریای بی کران، همچنان جای کاوش و جستجو دارد و همچنان می توان با ورود از منظری نو، مطالبی روح نواز و ارزشمند از آن استخراج کرد. کتاب "به عبارت آفتاب" نوشته ی دکتر "محمدجواد اعتمادی"، در زمره ی چنین آثاری بوده و "جستجویی در زندگی، تجربه ها و آموزه های مولانا" را به نحو احسن در اختیار خواننده می گذارد.

کتاب به عبارت آفتاب

قسمت هایی از کتاب به عبارت آفتاب (لذت متن)
از متن پشت جلد کتاب: این کتاب درس هایی ست که می توان از زندگی مولانا آموخت. جست وجویی است در وقایع زندگی مولانا به قصد تأمّل در تجربه های او، برای یافتن چراغ ها و نشانه هایی در طریق زیستن متعالی. صفحات این کتاب، روایت کوششی است برخاسته از شوق بسیار، و قدردانی از موهبت شیرین موانست و همنشینی با کلمات مولانا و حکایت زندگی اش. بارها و بارها در لحظاتی که میان مایگی و روزمرگی، زندگی ام را به مرزهای ملال و سرما کشانده، یاد مولانا همچون باران بهار و ترانۀ سپیده دم، به تن کرخت لحظه هایم وزیده، و خون طراوت و تپندگی و سرزندگی را در رگ های بودنم جاری کرده است. مگر می شود یاد آن همه سرودن و بدون عجیب و عظیم افتاد، و به شوق نیامد؟ مگر می شود اندکی از آن شیرینی بی نهایت چشید، و سپاس گزار فرصت حیات نشد، که چنین امکانی در آن نهفته است؟ مگر می شود با کلمات و احوال مولانا انس گرفت و در هوای سخنانش نفس کشید، و زندگی را سرشار از شگفتی و شعف و شور نیافت؟ مگر می شود در باران موسیقی طربناک شعر او، دستی افشاند و سیمای وجود را در ظرف معجزه ها باور نکرد؟ وقتی که از آدم و عالم ناامید می شوم، مولاناست که دستم را می گیرد و از حقارت ها و شکایت ها، به اوج شکوه و شکفتن می برد و در گوش جانم نغمه های آن جهانی می خواند، و به کام جانم مائده های آیه های آسمانی می بخشد... این که در این خاک متولّد شدم، تمام سختی هایش به این می ارزید که زبان مادری ام با زبان مولانا یکی ست، و شعر او را بدون حاجب و حجاب ترجمه می خوانم و می شنوم. به جان و دل قدردان و سپاس گزار این فرصت و موهبتم.