کتاب مقیم دل

Moghim-e Del
حکایت هایی از زندگانی مولانا برای انسان زمانه ما(برگرفته از مناقب العارفین شمس الدین افلاکی)
کد کتاب : 127367
شابک : 978-6229377253
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 293
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 29 آذر

مقیم دل
Moghim-e Del
حکایت هایی از زندگی مولانا برای انسان زمانه ما
کد کتاب : 37958
شابک : 978-9641652533
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 296
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مقیم دل اثر غلامرضا خاکی

"مقیم دل" کتابی است از دکتر "غلامرضا خاکی" که در آن "حکایت‌هایی از زندگی مولانا برای انسان زمانه ما" بازگو می شود.
"مولانا جلال الدین محمد بلخی" شاعر و عارف سرشناس ایرانی، در دورانی زندگی کرد که دین و فلسفه ی اسلامی از هر نظر به حد اعلای خود رسیده بود و ابهاماتی پدید آمده بود. در نتیجه، این شرایط، متکلمان ، فلاسفه و عرفای اسلامی را بر آن داشت تا سعی کنند به حل این مسائل اقدام کنند. مولوی به دنبال این رشد و تکامل تفکر فلسفی و تجربه ی دینی پدیدار شد و وارث بی همتای چنین گنجینه ی عظیم فکری و معنوی شد. مولانا، موضوعی جذاب برای مطالعه است نه تنها به این دلیل که او بزرگترین شاعر عارف اسلام است ، بلکه به دلیل آگاهی کامل او از تمام دغدغه های فکری و کلامی آن دوره.
او در سایه ی تجربیات شخصی اش، همه ی آنچه را که پیش از او آمده مورد تجدید نظر قرار می دهد. بنابراین مطالعه ی مولانا، تحقیق در مورد بزرگترین دستاوردهای فلسفی و کلامی اسلام است. "مقیم دل" از دکتر "غلامرضا خاکی" به دو بخش تقسیم می شود: بخش اول شامل متون مقدماتی است ، در حالی که بخش دوم شامل داستان هایی است که از "مناقب العارفین" به قلم "شمس الدین محمد افلاکی العارفی" استخراج شده است و این کتاب، کامل ترین اثر پیرامون سخنان و اعمال مولانا و همچنین مربیان و خانواده وی می باشد که به شیوه ی تذکره الاولیاء عطار نیشابوری گردآوری شده است. در اثر پیش رو، مولانا به عنوان یک شخصیت "انسانی" توصیف شده است ، نه یک "افسانه" و با این وصف، می تواند به عنوان یک اسوه ی قابل پیروی برای کسانی باشد که به دنبال حقیقتی معنوی در زندگی امروز خود هستند.

کتاب مقیم دل

قسمت هایی از کتاب مقیم دل (لذت متن)
هر آینه پرسشی دیگر بنیادین و ناگزیر که در پی آنچه نوشته آمد ، اندیشه را به خود در می کشد، است: چرا این دو جهان این چنین با یکدیگر بیگانه اند و به سختی باریک تر و برازنده تر: با یکدیگر ناساز و دمان ، از یکدیگر رمان ؟ اگر بر آن باشیم که کوتاه ترین پاسخ را بدین پرسش بدهیم و با آشناترین واژه ها ، در زبان و ادب پارسی ، آن پاسخ از این دست می تواند بود: زیرا این دو جهان ، در رشته و ساختار و گونه و گوهر (= ذات) خویش ، با یکدیگر ناسازند و ناهمتراز و در چندی و چونی و چیستی ، ناهنباز ، یکی جهان سر است و دیگری جهان دل. جهان سر جهان اندیشه و یاد و آموزه و برهان و هرچه از این گونه است و جهان دل جهان انگیزه و نهاد و افروزه و تلاش و تکاپوی در گسستن بندهای بازدارنده و در شکستن مرزهای گسلساز تنگناآفرین. مگر نه این است که کار سر بند برنهادن و مرزانگیختن و پایه ریختن و سامان دادن و آموختن و آموخته ها را اندوختن است و کار دل رستن از بند ، با هر چاره و ترفند است و از تنگناها فراخنا ساختن و از پهناها به ژرفاها پرداختن و در تاختن و نیز ، شرر خیز و تیز ، افروختن و خرمن اندوخته ها و آموخته ها را، به یکبارگی ، فروسوختن و با خطر گری و ناپروایی ، وام شوریدگی و شیدایی را به شایستگی ، توختن (= اداکردن ).