کتاب زوال

The Fall
کد کتاب : 44351
مترجم :
شابک : 978-6002964380
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 396
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2014
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

«بتنی گریفین» از نویسندگان پرفروش در ادبیات آمریکا

معرفی کتاب زوال اثر بتنی گریفین

کتاب «زوال» رمانی نوشته «بتنی گریفین» است که نخستین بار در سال 2014 وارد بازار نشر شد. «گریفین» در این کتاب، پرداختی متفاوت را به داستان «زوال خاندان آشر» اثر «ادگار الن پو» ارائه می کند. «مدلین» و برادرش «رودریک» به خاندان «آشر» تعلق دارند—خانواده ای کهن که نفرین شده اند تا در میان دیوارهای تسخیر شده «عمارت آشر» زندگی کنند و بمیرند. «مدلین» احساس می کند که می تواند عواطف عمارت را درک کند و مدت ها است که اطمینان دارد این عمارت از او محافظت می کند. با این حال، «مدلین» نیز درست مانند مادرش پیش از او، با تجربه هایی تاریک مواجه می شود. عمارت هر کاری که می تواند، انجام می دهد تا از رفتن «مدلین» جلوگیری کند. اکنون که برادرش در مدرسه است و فقط پزشکانی نه چندان خوش‌قلب در کنارش مانده اند، «مدلین» باید به نقشه ای برای فرار فکر کند—پیش از این که عمارت به هدفش برسد و او را برای همیشه اسیر نگه دارد.

کتاب زوال

بتنی گریفین
بتنی گریفین نویسنده ی آمریکایی است. او در دبیرستان انگلیسی و نوشتن خلاق تدریس می کند. وی در کنتاکی زندگی می کند.
نکوداشت های کتاب زوال
Replete with surprises around every shadowy corner.
سرشار از غافلگیری در هر گوشه و کنار تاریک.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

It will inspire readers to run to the shelves to find it and see what happens or what is different in Poe's original short story.
این کتاب، مخاطبین را ترغیب می کند که مشتاقانه به سراغ داستان کوتاه اصلی «پو» بروند تا ببیند چه اتفاقاتی در آن رخ می دهد یا چه تفاوت هایی در آن وجود دارد.
School Library Journal School Library Journal

A whole new point of view on a timeless classic.
نقطه نظری کاملا جدید برای یک اثر کلاسیک جاودان.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب زوال (لذت متن)
اما یک چیز دیگر هم سر جایش نیست، این که سعی می کنم تکان بخورم و با این که ظاهرا فلج نشده ام، دست هایم به تنم چسبیده. ذهنم کند شده و وحشت رفته رفته فرا مرا می گیرد. دست و پا می زنم، به چپ می چرخم و یک بازو را رها می کنم.

دست لرزانم بالا می رود. هنوز چند سانت بالاتر نرفته که به سنگی سرد می خورد. پلک می زنم. نوک مژه هایم به پوستم می خورند و دوباره سر جایشان برمی گردند، که یعنی چشم هایم باز هستند.

تاریکی راکد و فشرده، آنقدر غلیظ است که نمی توانم دست لرزانم را ببینم، حتی وقتی بازویم را خم می کنم و انگشت هایم را روی چشم راست، و بعد چپ فشار می دهم-آرام، خیلی آرام-تا خیالم جمع شود هر دو سرجایشان هستند و از کاسه درنیامده اند. چشم هایم سالمند اما وقتی متوجه شکل زندانم می شوم، خاطرجمعی ام به سرعت از بین می رود.

تاریکی راکد و فشرده، آنقدر غلیظ است که نمی توانم دست لرزانم را ببینم، حتی وقتی بازویم را خم می کنم و انگشت هایم را روی چشم راست، و بعد چپ فشار می دهم-آرام، خیلی آرام-تا خیالم جمع شود هر دو سرجایشان هستند و از کاسه درنیامده اند. چشم هایم سالمند اما وقتی متوجه شکل زندانم می شوم، خاطرجمعی ام به سرعت از بین می رود.