کتاب خانه ی سوم داستان

Selected Stories
نسل سوم داستان نویسان ایران
کد کتاب : 48494
شابک : 978-6229955864
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 340
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب خانه ی سوم داستان اثر مجموعه ی نویسندگان

در تمام این داستان ها به نقش محوری انسان و رابطه ی انسان با انسان توجه شده و همین رابطه هاست که داستان ها را می سازد. در کنار هم بودن داستان ها، این امکان را به ما می آموزد که تفاوت ها و تشابه ها را بهتر ببینیم و با هم مقایسه کنیمو آن گاه موقعیت ها را درک کنیم. در هر داستان یک امکان متضاد (ضد و نقیض) جهت سنجش در رابطه با موجه بودن و دیدن آن شخصیت، یا حرکت های او به چشم می خورد، پیر و جوان، زنده و مرده، فاعل و مفعول، خوب و بد، واقعیت و ضد واقعیت و ...

داستان نویسان این مجموعه با وجود آن که در شهرستان های ایران زندگی می کنند به شهادت آثارشان شانه به شانه ی تحولات عمومی و بنیادی و مسایل عام بشری حرکت می کنند

کتاب خانه ی سوم داستان

قسمت هایی از کتاب خانه ی سوم داستان (لذت متن)
چرا هیچکس نمی داند که من شهید شده ام؟ در حالی که شهید شده ام، به شهادت رسیده ام. به لقاء الله پیوسته ام. می پیوندم. زمستان بود. هنوز هم زمستان است. زمستان و باران. آن روز باران نبارید. سه روز بود مرتب می بارید. روز چهارم آفتابی شد. دو ماه پیش.. عصر بود. من توی فکر سنگر نشسته بودم. آن جا او مرا کشت، ته سنگر. داشتم سیگار می کشیدم. تفنگم هم سینه ی دیوار بود. دشمن از ما خیلی دور بود. نمی دانم او ناغافل از کجا آمد. غافلگیرم کرد. وقتی دیدم سنگر در سایه ای فرو رفت فکر کردم خورشید دارد از پشت پرده ای ابری می گذرد، بعد چند تا سنگ ریزه از بالا افتاد پایین. حالا دیگر یک نفر آن بالا بود، دانستم، ترس به جانم افتاد. آدم ترسویی نیستم. آرام سر بلند کردم. او بود. لوله ی تفنگش را به طرفم گرفت. باید دست هایم را می گذاشتم روی سرم. اول دست راستم بالا رفت، بعد دست چپ را آهسته بلند کردم. در بین راه سیگار از لای انگشت هام ول شد. افتاد و او فرصت نداد- تق تق تق. این طور شد که من شهید شدم. بعد آنها خیال کردند که من گم شده ام، خودم را گم و گور کرده ام و هنوز در همین فکرند. همه شان. هم پدرم، هم مادرم و هم زری. و من به تو فکر می کردم زری وقتی که او به رویم خاک پاشید. اولین مشت خاک که بر سینه ام ریخته شد فواره ی خون فروکش کرد. خاک قاطی خون شد و روی خون را پوشاند و من لباسم به رنگ خاک بود.