"چهار صندوق" نمایش نامه ای است به قلم "بهرام بیضایی"، که در آن چهار فرد با چهار رنگ نمادین، مترسکی برای محافظت از خود در برابر خطرهای محتمل علم می کنند، اما نمی دانند که مترسک خود قرار است آفت جان آن ها شود. مترسکی که برای حفاظت از آن ها در برابر خطرات ساخته شده بود و به دست خودشان، به سلاح مجهز شده بود، کنترل همه چیز را به دست گرفته و حتی بر سازندگان خود مسلط می شود. طوری که آن ها را مجبور می کند "چهار صندوق" برای خود بسازند و در آنجا زندانی شوند. اما مگر چقدر می توان در زندان زیست و دم بر نیاورد؟ سرخ، سبز، زرد و سیاه، خسته از زندان هایشان تصمیم می گیرند "چهار صندوق" را بشکنند، اما باید دید که آیا شهامت این کار را دارند و نهایتا این تصمیم چه عواقبی برای آن ها به دنبال خواهد داشت. این نمایش نامه ی سیاسی درخشان که به قلم پربار "بهرام بیضایی" آفریده شده، سوای جلوه های نمایشی که بر جذابیت داستان افزوده است، از یک ویژگی بسیار مهم برخوردار است و آن هم شخصیت پردازی و الگوهایی است که "بهرام بیضایی" در آفرینش شخصیت های نمایش نامه ی "چهار صندوق" به کار گرفته است. هر کدام از رنگ ها، نماینده ی یک قشر جامعه هستند و اندیشه ی طبقه ی مشخصی را به نمایش می گذارند. از زردی که تنها سناریونویس اعتراضات است تا سبزی که زیر عبای معرفت و رسالت، در هنگام نیاز فقط و فقط به ضرورت خود می اندیشد؛ از سرخ که سرمایه داری را به تصویر می کشد تا سیاه که نماد توده ی مردم و آماده ی عصیان است، هر کدام از این شخصیت ها چراغی را در ذهن مخاطب روشن می کنند که نور آن تا مدت ها بر اندیشه ی وی خواهد تابید.
کتاب چهار صندوق
بهرام بیضایی (زاده ۵ دیماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما و تئاتر و نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایشنامه نویسی، در سینما عرصههای دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کردهاست.وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است.چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهمترین آثار وی هستند.خانوادهاش اهل کاشان...
سیاه: اگه ما نباشیم به کی آقایی بفروشه؟
سبز: عجیب است آقا, این حرفها چقدر به نظرم آشناست.
سرخ: درسته. منم یادم می آد.
سبز: به نظر شما ما قبلا همدیگرو دیده بودیم؟
زرد: نمی دونم.
سبز: ولی بعید نیست.
زرد: پس یعنی ما اینقدر عوض شدیم؟ اینقدر که اصلا همدیگرو نشناسیم.
سرخ: چی باعث شده که ما اینقدر عوض بشیم؟
سیاه: این صندوقا.