در کتاب «زبان، بافت و متن» مایکل هلیدی و رقیه حسن زبان را بهعنوان بخشی از یک نظام اجتماعی-معنایی بررسی میکنند. دیدگاه اصلی آنها این است که زبان فقط یک ساختار نحوی یا مجموعهای از قواعد نیست، بلکه ابزاری است که در بستر اجتماعی و فرهنگی معنا پیدا میکند. آنها تأکید میکنند که متن و بافت دو بخش جدانشدنی یک فرآیند واحدند؛ متن همان چیزی است که گفته یا نوشته میشود و بافت شامل شرایط، روابط و فرهنگ پیرامونی است که معنا را شکل میدهد. این رویکرد بر نظریه زبانشناسی نقشگرا (Systemic Functional Linguistics) استوار است که زبان را مجموعهای از انتخابها بر اساس موقعیت ارتباطی میداند. بخش مهمی از کتاب به مفهوم «بافت» اختصاص دارد. نویسندگان با دو اصطلاح «بافت موقعیت» و «بافت فرهنگ» توضیح میدهند که هر متن در ارتباط با محیط تولیدشدهاش معنا پیدا میکند. در بافت موقعیت، سه بعد اصلی بررسی میشود: «میدان» که به موضوع یا محتوای تعامل زبانی اشاره دارد، «تن» که بیانگر روابط و نقشهای اجتماعی میان شرکتکنندگان است و «وجه» که کانال و شیوه انتقال پیام را شامل میشود. این سه بعد کمک میکنند انتخابهای زبانی در یک موقعیت خاص بهتر درک شوند. کتاب همچنین نشان میدهد ساختار و واژگان متن مستقیما تحت تأثیر بافت و هدف ارتباطی انتخاب میشوند. هلیدی و حسن با بررسی نمونههایی از متون مختلف، توضیح میدهند که انسجام و همبستگی زبانی چگونه باعث میشود متن معنادار باشد. آنها این ویژگیها را به پیوندهای دستوری و معنایی در متن و به نحوه تعامل آن با شرایط اجتماعی و فرهنگی مرتبط میدانند که در این چارچوب، زبان بهعنوان ابزاری پویا دیده میشود که در تعامل اجتماعی هم ساخته میشود و هم تغییر میکند. در مجموع این اثر چارچوبی نظری برای تحلیل متن از منظر اجتماعی-نشانهشناختی ارائه میدهد و تمرکز آن بر این است که یادگیری و فهم زبان فقط در بستر واقعی و از طریق تعامل با متون مختلف امکانپذیر است. این دیدگاه، مطالعه زبان را از محدوده قواعد خشک و انتزاعی خارج کرده و به زمینههای فرهنگی، روابط اجتماعی و نقشهای ارتباطی پیوند میزند.